از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما، تابوت، عماری، آرایش تابوت مرده، گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند
از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما، تابوت، عماری، آرایش تابوت مرده، گل یا درخت مصنوعی که از موم یا کاغذ درست کنند
مصغر نیل، کبودی اندک در پوست بدن، مایل به کبودی، کبود رنگ، وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نخجیل
مصغرِ نیل، کبودی اندک در پوست بدن، مایل به کبودی، کبود رنگ، وِشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نِشگون، نِشگُنج، اِشکُنج، نَخجَل، نَخچَل، نَخجیل
آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش. (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش. آلوی کوهی. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ اسدی). آلوی کوهی. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). آلوی کوهی. آلوچۀ کوهی. ادرک. آلوی زرد و تلخ. (یادداشت مؤلف) (از زمخشری). به فتح اول و سکون ثانی و کاف، آلوچۀ کوهی را گویند و آن را به عربی زعرور خوانند، و بعضی گویند نام درخت زعرور است و به کسر اول هم به این معنی و هم به معنی آلوی خشک شده باشد. (از برهان قاطع). کشته آلو باشد و آلوی ترش کوهی را نیز گویند. (اوبهی). آلوی خشک شده. (معیار جمالی). اسم درخت زعرور است. (از عقار). نمتک. زعرور. مثلث العجم. علف شیران. آلوچۀ کوهی. علف خرس. تفاح البرّی. شجرهالدب. در خراسان به معنی آلوچه سگک است و در گناباد الغ. (یادداشت مؤلف) : صفرای مرا سود ندارد نلکا دردسر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید (از لغت فرس). و روز دوم غذا سبک تر و اندک تر به کار بردن چون جوژۀ مرغ به آب غوره و نلک و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به کوهستان نمتک و نلک و ابهل به اندر باغ ناکس از به و گل. لطیفی. حاسدان تو نلک و تو رطبی از قیاس رطب نباشد نلک. سوزنی. زآنسان که لاّلی دهد آن شاه به سائل دهقان به در باغ به مردم ندهد نلک. شمس فخری. ، ازگیل. (یادداشت مؤلف) ، دانۀ شنبلیت. (برهان قاطع) (جهانگیری). دانۀ شنبلید. (آنندراج) (انجمن آرا) ، فهم و ادراک. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)
آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش. (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش. آلوی کوهی. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ اسدی). آلوی کوهی. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). آلوی کوهی. آلوچۀ کوهی. ادرک. آلوی زرد و تلخ. (یادداشت مؤلف) (از زمخشری). به فتح اول و سکون ثانی و کاف، آلوچۀ کوهی را گویند و آن را به عربی زعرور خوانند، و بعضی گویند نام درخت زعرور است و به کسر اول هم به این معنی و هم به معنی آلوی خشک شده باشد. (از برهان قاطع). کشته آلو باشد و آلوی ترش کوهی را نیز گویند. (اوبهی). آلوی خشک شده. (معیار جمالی). اسم درخت زعرور است. (از عقار). نمتک. زعرور. مثلث العجم. علف شیران. آلوچۀ کوهی. علف خرس. تفاح البرّی. شجرهالدب. در خراسان به معنی آلوچه سگک است و در گناباد اِلغ. (یادداشت مؤلف) : صفرای مرا سود ندارد نلکا دردسر من کجا نشاند علکا. ابوالمؤید (از لغت فرس). و روز دوم غذا سبک تر و اندک تر به کار بردن چون جوژۀ مرغ به آب غوره و نلک و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). به کوهستان نمتک و نلک و ابهل به اندر باغ ناکس از به و گل. لطیفی. حاسدان تو نلک و تو رطبی از قیاس رطب نباشد نلک. سوزنی. زآنسان که لاَّلی دهد آن شاه به سائل دهقان به در باغ به مردم ندهد نلک. شمس فخری. ، ازگیل. (یادداشت مؤلف) ، دانۀ شنبلیت. (برهان قاطع) (جهانگیری). دانۀ شنبلید. (آنندراج) (انجمن آرا) ، فهم و ادراک. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)
مصغر نیل است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نیل شود، گرفتن پوست و گوشت باشد به سر دو ناخن. نشکنج. (از رشیدی) (از جهانگیری). گرفتن اعضا و اندام را به سر دو ناخن انگشت دست چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج). نشگون. وشگون، کبودی اندک. کبودرنگ و مایل به کبودی، کبودی که در انگشتها از سرما پدید می آید. (ناظم الاطباء) ، نوعی از جامۀ ابریشمی. (غیاث اللغات)
مصغر نیل است. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به نیل شود، گرفتن پوست و گوشت باشد به سر دو ناخن. نشکنج. (از رشیدی) (از جهانگیری). گرفتن اعضا و اندام را به سر دو ناخن انگشت دست چنانکه به درد آید. (برهان قاطع) (آنندراج). نشگون. وشگون، کبودی اندک. کبودرنگ و مایل به کبودی، کبودی که در انگشتها از سرما پدید می آید. (ناظم الاطباء) ، نوعی از جامۀ ابریشمی. (غیاث اللغات)
دهی است از بخش گواران شهرستان شاه آباد. در 6هزارگزی جنوب گهواره و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش گواران شهرستان شاه آباد. در 6هزارگزی جنوب گهواره و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، توتون، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نوعی از رکاب است. (برهان قاطع) (آنندراج) .و آن را نعلکی هم گویند. (برهان قاطع). و آن را نعل هم گویند. (آنندراج). رکابی باشد که نعلکی نیز گویند. (از جهانگیری). مؤلف فرهنگ نظام به نقل از سراج اللغات آرد: ’نوعی از رکابی (دوری) باشد که نعلبکی نیز گویند و معنی ترکیبی نعلبکی به بای موحده بر مؤلف ظاهر نیست’ نعلک در جهانگیری و رشیدی و سروری معادل رکابی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). آوند پهن و گردی که در زیر پیاله می گذارند و نعلکی و نعلبکی نیز گویند. (از ناظم الاطباء) : هزاران بزرگان خسروپرست رکاب بلورین و نعلک به دست. اسدی (جهانگیری). ، نعلک گوش، گوشواره. (هفت پیکر چ وحید ص 174) : نعلک گوش را چو کردی ساز نعل در آتشم فکندی باز. نظامی. ز نعلک های گوش گوهرآویز فکندی لعل ها در نعل شبدیز. نظامی
نوعی از رکاب است. (برهان قاطع) (آنندراج) .و آن را نعلکی هم گویند. (برهان قاطع). و آن را نعل هم گویند. (آنندراج). رکابی باشد که نعلکی نیز گویند. (از جهانگیری). مؤلف فرهنگ نظام به نقل از سراج اللغات آرد: ’نوعی از رکابی (دوری) باشد که نعلبکی نیز گویند و معنی ترکیبی نعلبکی به بای موحده بر مؤلف ظاهر نیست’ نعلک در جهانگیری و رشیدی و سروری معادل رکابی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). آوند پهن و گردی که در زیر پیاله می گذارند و نعلکی و نعلبکی نیز گویند. (از ناظم الاطباء) : هزاران بزرگان خسروپرست رکاب بلورین و نعلک به دست. اسدی (جهانگیری). ، نعلک گوش، گوشواره. (هفت پیکر چ وحید ص 174) : نعلک گوش را چو کردی ساز نعل در آتشم فکندی باز. نظامی. ز نعلک های گوش گوهرآویز فکندی لعل ها در نعل شبدیز. نظامی
درخت چنار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکه یکی. (منتهی الارب). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نلک شود
درخت چنار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکه یکی. (منتهی الارب). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نِلْک شود