جدول جو
جدول جو

معنی نعلک

نعلک
نعلبکی، ظرفی شبیه بشقاب کوچک از جنس بلور یا چینی که زیر استکان یا فنجان می گذارند
تصویری از نعلک
تصویر نعلک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نعلک

نعلک

نعلک
نوعی از رکاب است سنبک، نغل نغلی نالک نعل کوچک، نوعی از رکابی (دوری) نعلبکی: همه زان بزرگان خسرو پرست رکاب بلورین و نعلک بدست. (اسدی جها. فرنظا) یا نعلک گوش. گوشواره: ز نعلکهای گوش گوهر آویز فکندی لعلهادر نعل شبدیز. (نظامی. گنجینه گنجوی ص 359)
فرهنگ لغت هوشیار

نعلک

نعلک
نوعی از رکاب است. (برهان قاطع) (آنندراج) .و آن را نعلکی هم گویند. (برهان قاطع). و آن را نعل هم گویند. (آنندراج). رکابی باشد که نعلکی نیز گویند. (از جهانگیری). مؤلف فرهنگ نظام به نقل از سراج اللغات آرد: ’نوعی از رکابی (دوری) باشد که نعلبکی نیز گویند و معنی ترکیبی نعلبکی به بای موحده بر مؤلف ظاهر نیست’ نعلک در جهانگیری و رشیدی و سروری معادل رکابی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). آوند پهن و گردی که در زیر پیاله می گذارند و نعلکی و نعلبکی نیز گویند. (از ناظم الاطباء) :
هزاران بزرگان خسروپرست
رکاب بلورین و نعلک به دست.
اسدی (جهانگیری).
، نعلک گوش، گوشواره. (هفت پیکر چ وحید ص 174) :
نعلک گوش را چو کردی ساز
نعل در آتشم فکندی باز.
نظامی.
ز نعلک های گوش گوهرآویز
فکندی لعل ها در نعل شبدیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا

نعلی

نعلی
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
فرهنگ لغت هوشیار

نعلکی

نعلکی
نغلی نغل، پاشنه کفش منسوب به نعلک، نعلک نوعی رکابی، (کفاشی) پاشنه کفش
فرهنگ لغت هوشیار

نیلک

نیلک
کبودی اندک، کبودیی که در انگشتها از سرما پدید آید، گرفتن عضوی از بدن بسر دو ناخن انگشت دست چنانکه بدرد آید: تشکنج نشگون
فرهنگ لغت هوشیار

نیلک

نیلک
مصغرِ نیل، کبودی اندک در پوست بدن، مایل به کبودی، کبود رنگ،
وِشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نِشگون، نِشگُنج، اِشکُنج، نَخجَل، نَخچَل، نَخجیل
نیلک
فرهنگ فارسی عمید

نخلک

نخلک
از معادن سرب انارک یزد است که در هفت فرسخی شمال شرقی یزد واقع است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

نعلی

نعلی
به شکل نعل. (ناظم الاطباء) ، نعل کرده شده. که بر سمش نعل فروکوبیده اند. اسبی که موقع نعل کردن آن فرارسیده است و او را نعل کرده اند. اسبی که قابل سواری شده است: و هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر... رها کرده شده است به سر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318) ، نزد مهندسان شکل مسطحی را نامند که دو قوس که تحدب آنها به یک میزان باشد آن شکل را احاطه کرده باشد، و هر یک از آن دو قوس بزرگتر از دو نیم دایره باشند. کذافی ضابط قواعد الحساب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا