سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مِثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مِثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)