دراز کشیدن آواز را در بن بینی، یا بانگ کردن بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشیدن صدا و نفس را در خیشوم ها. (از اقرب الموارد). بانگ کردن بینی. (زوزنی). نخیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دست در منخر ماده شتر کردن و آن را مالیدن تا شیر دهد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطبا) ، پوسیدن. ریزه ریزه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). پوسیده شدن استخوان و چوب. (زوزنی) پوسیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). نخر. (منتهی الارب). پوسیده شدن استخوان. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98)
دراز کشیدن آواز را در بن بینی، یا بانگ کردن بینی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشیدن صدا و نفس را در خیشوم ها. (از اقرب الموارد). بانگ کردن بینی. (زوزنی). نخیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دست در منخر ماده شتر کردن و آن را مالیدن تا شیر دهد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطبا) ، پوسیدن. ریزه ریزه گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). پوسیده شدن استخوان و چوب. (زوزنی) پوسیده شدن. (تاج المصادر بیهقی). نَخَر. (منتهی الارب). پوسیده شدن استخوان. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98)
پوسیدۀ فروریخته. (منتهی الارب). پوسیده و ریزه ریزه شده. (ناظم الاطباء). یقال: عظم نخر و عظام نخره و نخرات. یکون للانسان و الشاه و الناقه و الفرس و الحمار. (اقرب الموارد) ، میان کاواک از استخوان که چون باد به وی رسد آواز برآید. (ناظم الاطباء)
پوسیدۀ فروریخته. (منتهی الارب). پوسیده و ریزه ریزه شده. (ناظم الاطباء). یقال: عظم نخر و عظام نخره و نخرات. یکون للانسان و الشاه و الناقه و الفرس و الحمار. (اقرب الموارد) ، میان کاواک از استخوان که چون باد به وی رسد آواز برآید. (ناظم الاطباء)
سوراخ بینی. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). سوراخ بینی. ج، مناخر. (ناظم الاطباء). بینی و گویند سوراخ آن. ج، مناخر. (از اقرب الموارد). هر یک از دو سوراخ بینی. تثنیۀ آن منخرین. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منخرین شود
سوراخ بینی. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). سوراخ بینی. ج، مناخر. (ناظم الاطباء). بینی و گویند سوراخ آن. ج، مناخر. (از اقرب الموارد). هر یک از دو سوراخ بینی. تثنیۀ آن منخرین. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منخرین شود
استخوان پوسید و ریزه ریزه شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). پوسیده وکهنه. (مهذب الاسما). پوسیده. بالیه. (یادداشت مؤلف). تأنیث نخر. رجوع به نخر شود، استخوان میان کاواک که چون باد به وی رسد آواز از آن برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
استخوان پوسید و ریزه ریزه شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). پوسیده وکهنه. (مهذب الاسما). پوسیده. بالیه. (یادداشت مؤلف). تأنیث ِ نخر. رجوع به نَخِر شود، استخوان میان کاواک که چون باد به وی رسد آواز از آن برآید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
پیش بینی اسب و خر و خوک و جز آن و شکاف آن، یا مابین دو سوراخ بینی، یا نوک آن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش بینی. (مهذب الاسما). ارنبه الانف. مقدم بینی. (المنجد). نوک بینی مرد و شتر و اسپ و سگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نخر
پیش ِ بینی اسب و خر و خوک و جز آن و شکاف آن، یا مابین دو سوراخ بینی، یا نوک آن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش بینی. (مهذب الاسما). ارنبه الانف. مقدم بینی. (المنجد). نوک بینی مرد و شتر و اسپ و سگ و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نُخَر
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بد گران که نخری بد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بُد گران که نخری بُد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بُدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)