جدول جو
جدول جو

معنی نخجیز - جستجوی لغت در جدول جو

نخجیز
(نَ)
پیچش. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به نخچیزیدن و نخچیز و نخجیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
نخجیز
پیچش پیچش پیچیدن
تصویری از نخجیز
تصویر نخجیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخجیل
تصویر نخجیل
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، نشگنج، اشکنج، نخجل، نخچل، نیلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
حیوانی که او را شکار کنند، شکار، برای مثال ز بار گران خوشه خم گشته بود / تک وتاب نخجیر کم گشته بود (نظامی۵ - ۹۱۶)، بز کوهی، شکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
ناکس، خسیس و فرومایه، پست
کمینگاه، نخیزگاه
تخمدان
جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جا به جا کنند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِزَ دَ)
نخچیزیدن. پیچیدن بود، گویند: در فلان نخجیزید، یعنی در او پیچید. سروری گفت:
آری مرا بدانکت برخیزم
وز زلف عنبرینت بیاویزم
داری مرا بدانک فرازآیم
زیر دو زلفکانت بنخجیزم.
(از لغت فرس چ هرن ص 40).
گمان میکنم با نخچیز و نخچیزیدن تصحیف شده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نخجیز و نخچیز و نخچیزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حاضر. (منتهی الارب) (ناظم الاطبا) (اقرب الموارد) (المنجد). آماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وعد ناجز و نجیز، وفاشدۀ به آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیچیدن. (اوبهی). به معنی پیچیدن و پیچ و تاب باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). تاب. پیچ. پیچش. (ناظم الاطباء) :
چنان ز معدلتش کار مملکت شد راست
که شد ز زلف بتان باز وسمت نهجیز.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کمینگاه. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعۀ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود.
- نخجیر افکندن:
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
- نخجیر راندن، آهوگردانی. نخجیرانگیزی: پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513).
- نخجیر ساختن، شکار کردن. صید کردن. نخجیر کردن:
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند.
نظامی.
- نخجیر گشتن، شکار شدن. به دام افتادن. اسیر شدن:
از آن نخجیرپرداز جهانگیر
جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بمعنی نخجل است. شمس فخری گفته:
از فلک بگذرد ز بس تندی
اگرش گیری از سرین نخجیل.
(از فرهنگ شعوری).
رجوع به نخچل و نخجل و نخچیل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیچیده. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). درهم گشته. (برهان قاطع). نوردیده. (فرهنگ خطی) :
به جامه خواب راگلبیز بوده
به شب تا صبح را نخچیز بوده (؟).
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
صید، شکار
فرهنگ لغت هوشیار
نشکنج: نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. (آغاجی لفااق. 134) صحاح الفرس: رواست باری گردل ببرده است نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیز
تصویر نجیز
انجام یافته درد بی درمان، ریمناک پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیز
تصویر نخچیز
نوردیده، پیچیده، در هم گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخجیر
تصویر نخجیر
((نَ))
شکار، صید، بز کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
((نَ))
فرومایه، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
کمین، زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
شکار، صید، بزکوهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد