جدول جو
جدول جو

معنی نخجیروال - جستجوی لغت در جدول جو

نخجیروال
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، حابل، صیّاد، صیدگر، نخجیرگان، نخجیرگر، قانص، نخجیرزن، صیدبند، صیدافکن، نخجیرگیر، متصیّد، شکارگیر، شکارگر
شکاربان برای مثال نخجیروالان این ملک را / شاگرد باشد فزون ز بهرام (فرخی - ۲۲۳)
تصویری از نخجیروال
تصویر نخجیروال
فرهنگ فارسی عمید
نخجیروال
(نَ جیرْ)
مرد شکاری. شکارکننده. (انجمن آرا). مرد شکارکننده. شکارچی. صیاد. (فرهنگ خطی) ، نخجیرانگیز. (فرهنگ اسدی) (اوبهی). آهوگردان. حشرت. (یادداشت مؤلف) :
نخجیروالان این ملک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام.
فرخی (از اسدی).
و رجوع به نخچیروال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخجیربان
تصویر نخجیربان
شکاربان، شکارچی، صیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
شکارچی، در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر نخجیرگان تدبیر کردی / بسی چون زهره را نخجیر کردی (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، صیدگاه، متصیّد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
صیاد. شکارچی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارچی. صیاد. قناص وحوش. (یادداشت مؤلف) :
تو خود دانی که ویرو چون جوان است
به دشت و کوه بر نخجیرگان است.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
دهی است از دهستان نیمور بخش حومه شهرستان محلات، در 15 هزارگزی مشرق محلات و 5 هزارگزی شمال جادۀ شوسۀ دلیجان به خمین، بر ساحل رودخانه در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه لعل بار و رود قم و محصولش غلات و پنبه و میوۀ صیفی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ جیرْ)
مرد شکاری. شکارانداز. (جهانگیری) :
در آن هفته نخجیروانی ز دشت
بدان سو که جرماس بد برگذشت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ جیرْ)
آهوگردانی. احاشه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ چیرْ)
نخچیرانگیز. (لغت فرس اسدی). فرهنگ نویسان بعد از اسدی مقصود از لفظ ’نخچیرانگیز’ را ’شکاری’ فهمیدند، لیکن ظاهر لفظ کسی است که شکار را به طرف شکاری میراند چنانچه در شکار جرگۀ پادشاهان و بزرگان می کنند، جمعی شکارها را به طرف ایشان میرانند. لفظ ’وال’ که متصل به نخچیر شده هندی است که ظاهراً در زمان محمود غزنوی به ایران آمده، مثلاً در کلمه کوتوال. (از فرهنگ نظام). و ممکن است مصحف نخچیروان باشد. کردی: نچیروان (شکارچی) ، نچروان. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، مرد شکاری. شکارانداز. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). شکارکننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ بِ هََ اَ)
شکاربان. و رجوع به نخجیروان شود:
نخجیرداران این ملک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
شکاری. نخجیرکننده:
رها کن به نخجیر این کبک باز
بترس از عقابان نخجیرساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ چیرْ)
مرد شکاری. شکارانداز. نخچیروال. (ناظم الاطباء). رجوع به نخچیروال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شکارگاه. (ناظم الاطباء). شواهدذیل نخچیرگاه ذکر شده است. رجوع به نخچیرگاه شود
لغت نامه دهخدا
کسی که شکاررابطرف صیادمیراندچنانکه در شکارجرگه پادشاهان وبزرگان معمول است شکارانگیز: نخچیروالان این ملک را شاگردباشدفزون زبهرام. (فرخی د. 223 صحاح الفرس 211 رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
شکارافکن شکارانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخچیروال
تصویر نخچیروال
((نَ))
کسی که شکار را به طرف صیاد می راند، شکارانگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخجیرگان
تصویر نخجیرگان
نخچیرگان، نام لحن آخر از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخجیرگاه
تصویر نخجیرگاه
شکارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخچیروان
تصویر نخچیروان
((نَ))
شکارچی، صیاد
فرهنگ فارسی معین