ریم آهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اسدی چ پاول هورن) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نخجذ، آهن. نخجذ نیز گفته اند. (برهان قاطع). آهن. (صحاح الفرس) : گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخجد. شمس فخری. ، آن سنگ که ندافان محلاج بدان برزنند تا درشت گردد. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). سنگ سخت. نخجذ. (برهان قاطع). سنگ سختی که با آن چیزی را می شکنند و یا می سایند. (ناظم الاطباء). سنگ سخت ندافان. (صحاح الفرس). مرحوم دهخدا نوشته اند: در فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد نخجد بیتی از منجیک بدین صورت آمده است: دو مار بگزنده بر دو لب دو سال زآن (قلیه) چو طاعون زآن نان چو (ن) نخجد در فرهنگ شعوری بیت مغلوط را به صورت ذیل اصلاح کرده اند: دو مار گزنده دو لب بر دو سویش از آن قلیه بهتر وز آن نان نخجد ولی به گمان من اصل شعر این بوده است: دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخجد چه با این اصلاح صورت نقل فرهنگ اسدی محفوظتر میماند و بذوق هم نزدیکتر است. (پایان یادداشت مؤلف)، نان ارزن. (از فرهنگ شعوری). نان سختی که با ارزن پزند، گرفتن و خراشیدن با انگشتان. (ناظم الاطباء). رجوع به نخجل شود
ریم آهن. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اسدی چ پاول هورن) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نخجذ، آهن. نخجذ نیز گفته اند. (برهان قاطع). آهن. (صحاح الفرس) : گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخجد. شمس فخری. ، آن سنگ که ندافان محلاج بدان برزنند تا درشت گردد. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). سنگ سخت. نخجذ. (برهان قاطع). سنگ سختی که با آن چیزی را می شکنند و یا می سایند. (ناظم الاطباء). سنگ سخت ندافان. (صحاح الفرس). مرحوم دهخدا نوشته اند: در فرهنگ اسدی نخجوانی شاهد نخجد بیتی از منجیک بدین صورت آمده است: دو مار بگزنده بر دو لب دو سال زآن (قلیه) چو طاعون زآن نان چو (ن) نخجد در فرهنگ شعوری بیت مغلوط را به صورت ذیل اصلاح کرده اند: دو مار گزنده دو لب بر دو سویش از آن قلیه بهتر وز آن نان نخجد ولی به گمان من اصل شعر این بوده است: دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخجد چه با این اصلاح صورت نقل فرهنگ اسدی محفوظتر میماند و بذوق هم نزدیکتر است. (پایان یادداشت مؤلف)، نان ارزن. (از فرهنگ شعوری). نان سختی که با ارزن پزند، گرفتن و خراشیدن با انگشتان. (ناظم الاطباء). رجوع به نخجل شود
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نشگون، نشگنج، اشکنج، نخچل، نخجیل، نیلک، برای مثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
وِشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت نِشگون، نِشگُنج، اِشکُنج، نَخچَل، نَخجیل، نیلَک، برای مِثال نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۱)
ریم آهن، آنچه پس از گداختن در کوره می ماند چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
ریم آهن، آنچه پس از گداختن در کوره می ماند چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
از دانه های خوراکی که گرد و کوچک است و به صورت پخته شده مصرف می شود، بوتۀ این دانه که کوتاه و دارای شاخه های نازک، برگ های ریز و گل های سفید می باشد، واحد اندازه گیری وزن معادل یک بیست و چهارم مثقال
ریم آهن. (لغت فرس اسدی) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). چرک آهن. (آنندراج) (انجمن آرا) : دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد. منجیک ترمذی. گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخچد. شمس فخری (از جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا). ، آن سنگ که حلاجان بدان برزنند تا درست گردد. (لغت فرس اسدی). رجوع به نخجد شود
ریم آهن. (لغت فرس اسدی) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). چرک آهن. (آنندراج) (انجمن آرا) : دو مار به گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیۀ چو طاعون زآن نان همچو نخچد. منجیک ترمذی. گر آهنگران شکر جود تو گویند به کوره درون زر شود جمله نخچد. شمس فخری (از جهانگیری و آنندراج و انجمن آرا). ، آن سنگ که حلاجان بدان برزنند تا درست گردد. (لغت فرس اسدی). رجوع به نخجد شود
گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد که ازآن جاروب کنند. (شمس فخری). گیاهی باشد به دشت که خاک زمین بدان روبند مثل جاروب. (اوبهی) : دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (از اسدی). تا کند بارگاه او جاروب مژۀ خویش مهر نخج کند. شمس فخری. و نیز رجوع به نخچ شود
گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد که ازآن جاروب کنند. (شمس فخری). گیاهی باشد به دشت که خاک زمین بدان روبند مثل جاروب. (اوبهی) : دست و کف ّ پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (از اسدی). تا کند بارگاه او جاروب مژۀ خویش مهر نخج کند. شمس فخری. و نیز رجوع به نخچ شود
سرزمین کوهستانی است در شمال جزیرهالعرب، و مقابل آن تهامه است و آن منطقه ای است ساحلی در مغرب آن. (از اعلام المنجد). از بلاد عرب آنچه برخلاف غور است که تهامه باشد، و گاهی جیم را ضمه دهند. مذکر آید. و اعلای نجد تهامه و یمن است و اسفل آن عراق و شام و اول آن از حجاز ذات عراق. (منتهی الارب) (آنندراج). نام حصه ای از عربستان که زمینش نسبت به اطرافش مرتفع است، حدودش به حجاز و یمن و شام و عراق متصل است. (از فرهنگ نظام). اعراب در تقسیم عربستان رشته کوههای غربی را که سراه نام دارد و بزرگترین کوههای عربستان است و امتدادش شمالی جنوبی است مأخذ قرار داده طرف غربی آن را که از کوه تا دریای سرخ میرود تهامه یا غور می نامند، طرف شرقی را تا جائی که مرتفع است نجد، کوهستان فاصل میان نجد و تهامه را حجاز، دنبالۀ نجد را که به خلیج فارس منتهی می شود و مشتمل بر یمامه و احساء و عمان و حوالی آنهاست عروض میگویند، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد یمن است با حضرموت و مهره و شحر، بنابراین عربستان منقسم می شود به پنج قسمت بزرگ حجاز، تهامه، نجد، عروض و یمن. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 4)
سرزمین کوهستانی است در شمال جزیرهالعرب، و مقابل آن تهامه است و آن منطقه ای است ساحلی در مغرب آن. (از اعلام المنجد). از بلاد عرب آنچه برخلاف غور است که تهامه باشد، و گاهی جیم را ضمه دهند. مذکر آید. و اعلای نجد تهامه و یمن است و اسفل آن عراق و شام و اول آن از حجاز ذات عراق. (منتهی الارب) (آنندراج). نام حصه ای از عربستان که زمینش نسبت به اطرافش مرتفع است، حدودش به حجاز و یمن و شام و عراق متصل است. (از فرهنگ نظام). اعراب در تقسیم عربستان رشته کوههای غربی را که سراه نام دارد و بزرگترین کوههای عربستان است و امتدادش شمالی جنوبی است مأخذ قرار داده طرف غربی آن را که از کوه تا دریای سرخ میرود تهامه یا غور می نامند، طرف شرقی را تا جائی که مرتفع است نجد، کوهستان فاصل میان نجد و تهامه را حجاز، دنبالۀ نجد را که به خلیج فارس منتهی می شود و مشتمل بر یمامه و احساء و عمان و حوالی آنهاست عروض میگویند، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد یمن است با حضرموت و مهره و شحر، بنابراین عربستان منقسم می شود به پنج قسمت بزرگ حجاز، تهامه، نجد، عروض و یمن. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 4)
آنکه از کار یا زحمتی عرق کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دلاور درآینده در اموری که دیگران در آن عاجز باشند. (آنندراج) (منتهی الارب). نجد. (المنجد). ج، انجاد، سریعالاجابه در آنچه بدان خوانده شود. نجد. (از المنجد). ج، انجاد
آنکه از کار یا زحمتی عرق کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دلاورِ درآینده در اموری که دیگران در آن عاجز باشند. (آنندراج) (منتهی الارب). نُجُد. (المنجد). ج، انجاد، سریعالاجابه در آنچه بدان خوانده شود. نُجُد. (از المنجد). ج، انجاد
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. (فرهنگ اسدی). نشکنج. (شعوری). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج، و در هر شهری به نامی خوانندش. (اوبهی). رجوع به نخچل شود
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم: به خوشه در از بهر بیرون شدن چنان جمله شد ماش و منگ و نخود. ناصرخسرو. نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. نخودی وقت پختن ازماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است. پروین اعتصامی. - نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل نخود در شله زرد. ، بیست وچهاریک مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
نام دانه ای است خوراکی که از ماش و عدس بزرگتر است و مانند آنها در خورش پخته میشود. (فرهنگ نظام). نوعی از حبوبات مأکول و لذیذ. (ناظم الاطباء). حمص. (دهار). خلر. جرجر. (منتهی الارب). فوم: به خوشه در از بهر بیرون شدن چنان جمله شد ماش و منگ و نخود. ناصرخسرو. نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. نخودی وقت پختن ازماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است. پروین اعتصامی. - نخود هر آش بودن، فضول بودن ودر کار هر کس مداخله کردن و در هر جا که کاری است حاضر بودن. (فرهنگ نظام). - امثال: مثل نخود در شله زرد. ، بیست وچهاریک ِ مثقال. یک بیست وچهارم مثقال. یک مثقال بیست وچهار نخود است و شش نخود ربع مثقال است
اسم فاعل از نجد، غالب، یاری دهنده، واضح کننده. روشن کننده. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نواجد، کندخاطر. نادان. کم هوش. (ناظم الاطباء) ، آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، نواجد. اما ناجد به این معنی در کتب دسترس ما دیده نشد
اسم فاعل از نجد، غالب، یاری دهنده، واضح کننده. روشن کننده. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نواجد، کندخاطر. نادان. کم هوش. (ناظم الاطباء) ، آن که در زبان وی لکنت باشد. (ناظم الاطباء). ج، نواجد. اما ناجد به این معنی در کتب دسترس ما دیده نشد
ریم آهن را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). تفالۀ آهن که در عربی خبث الحدید گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 156) (فرهنگ ضیا). ریماهن. ریم و کثافت از هرچیزی بخصوص ریم آهن. (ناظم الاطباء) ، بخردن. زاریدن. بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء) ، به معنی الصبیان عربی است. (از فرهنگ شعوری)
ریم آهن را گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). تفالۀ آهن که در عربی خبث الحدید گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 156) (فرهنگ ضیا). ریماهن. ریم و کثافت از هرچیزی بخصوص ریم آهن. (ناظم الاطباء) ، بخردن. زاریدن. بخود پیچیدن از رنج و درد. (ناظم الاطباء) ، به معنی الصبیان عربی است. (از فرهنگ شعوری)
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن
گیاهی است از تیره سبزی آساها (پروانه واران) و از دسته پیچی ها و یکساله. این گیاه دارای گونه های مختلف است. دانه های رسیده اش مصرف غذایی دارد، واحدی است برای وزن دنبال نخود سیاه فرستادن: کنایه از کسی را به بهانه ای از مجلس دور کردن، سرکار گذاشتن