جدول جو
جدول جو

معنی نخاعه - جستجوی لغت در جدول جو

نخاعه
(نُ عَ)
آب بینی یا آب لزج که از سینه یا بن بینی برآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که از دهن بیندازند. (مهذب الاسما). آنچه تف کند انسان، و گفته انداز سینه برآید، یا آنچه از بلغم و مواد دیگر که هنگام تنخع از خیشوم خارج شود، یا آنچه انسان آن را بیرون افکند از حلقش از مخرج خاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نخاعه
وینیرک (گویش گیلکی) آبدماغ
تصویری از نخاعه
تصویر نخاعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخاله
تصویر نخاله
بی ادب، جاهل، ضایعات مصالح ساختمانی، کالای نامرغوب، آنچه پس از الک کردن در غربال باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مادۀ چرب و نرم و سفید رنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد، مغز حرام، مغز تیره
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ / نُ)
مغز مهرۀ پشت. حرام مغز. (منتهی الارب) (آنندراج). مغز میان مهرۀ پشت. مغز حرام. (فرهنگ نظام). و آن رشته مانندی است سپید میان مهره ها که از دماغ فرودآید و شعبه ایش در اندام رود. (منتهی الارب) (آنندراج). پشت مغز. حرام مغز. حرامه مغز. مغزی که در میان ستون فقرات جای دارد. نخط. مغزپشت مهره. نخاع شوکی. (یادداشت مؤلف). ج، نخع.
- نخاع مستطیل. رجوع به بصل نخاعی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آب که در آن چیزی تر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی که در آن چیزی بخیسانند. (ناظم الاطباء). اسم است آب و امثال آن را که در آن چیزی بخیسانند. (از المنجد). اسم است آنچه را که در آن چیزی بخیسانند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَبْ با عَ)
دبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سرین. (ناظم الاطباء). است. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). مقعد. نشیمن. ماتحت، یقال: کذبت نباعتک، اذا ردم، ای ضرط (منتهی الارب) (آنندراج) ، اذا حبق (اقرب الموارد) ، چون تیز دهد. (ناظم الاطباء) ، الرماعه من رأس الصبی قبل أن تشتد و اذا اشتدت فهی الیافوخ. (المنجد). آنجای از سر کودک که می جنبد. رجوع به رماعه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خالص و بی آمیغ گردیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب). خالص شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصوع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصوع شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آنچه به دست برکشی و بیندازی آن را. (منتهی الارب). آنچه با دست برکشند و دور اندازند. (ناظم الاطباء). آنچه با دست برکنند و بیفکنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
گیاه تر و نازک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). بقله ناعمه. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نعاع
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
لقمه ای که نیمۀ آن خورند و نیمۀ آن بر خوان بازآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
مغز استخوان. (منتهی الارب). نخ ّ. رجوع به نخ ّ شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
مخ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
بمعنی ناهار است، و آن چیزی نخوردن باشد تا مدتی از روز. (برهان قاطع). ناهار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) (از آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نُ زَ)
باقی علف که ستور بگذارد. (مهذب الاسما). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ / نُ)
منسوب به نخاع. رجوع به نخاع شود.
ترکیب ها:
- بصل نخاعی. عصب نخاعی. مجرای نخاعی. رجوع به هر یک از این ترکیب ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
رجوع به نخاله شود
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
آب بینی و دماغ و سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خلط دماغ و سینه. (فرهنگ خطی). بلغم. (دهار). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که بیندازند از دهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا عَ)
تأنیث نزّاع: نزاعه للشوی. (قرآن 16/70). رجوع به نزاع شود
لغت نامه دهخدا
(نُ عَ)
آنچه به دست خود برکنی سپس بیفکنی. ما نزعته بیدک ثم القیته. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
بخوع. اقرار کردن و گردن نهادن حق را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اقرار بحق. (تاج المصادر بیهقی). اقرار کردن مذعنی که نهایت جهد را در اذعان به حق مبذول دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
مهره پشت، حرام مغز
فرهنگ لغت هوشیار
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
آنچه بعد از ریختن آرد در غربال و غیره باقیماند، سبوس گندم
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده مغز تیره ای مربوط به نخاع منسوب به نخاع شوکی (مثلااعصاب نخاعی)، حیوانی که رابطه عصبی بین دماغ (مراکزعصبی موجوددر جمجمه) ونخاع (مراکزعصبی موجوددرتیره پشت) اوراقطع کرده باشند (مثلاقورباغه نخاعی قورباغه ایست که ازپایین بصل النخاع رابطه بین نخاع ودماغش رابمنظور آزمایش لازم قطع کرده اند)، یابصل نخاعی. یاعصب نخاعی. عصبی که مبداش ازنخاع شوکی است. یامجرای نخاعی. مجرایی که درستون فقرات موجوداست ومحل قرارگرفتن نخاع شوکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاخه
تصویر نخاخه
مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
چیزی نخوردن درمدتی ازروزناهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاعه
تصویر نطاعه
پوشنه سازی، مزد پوشنه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخامه
تصویر نخامه
((نُ مَ یا مِ))
آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاله
تصویر نخاله
((نُ لِ))
هرآنچه که بعد از الک کردن در الک باقی می ماند، هر چیز بیهوده و به درد نخور، بدجنس، ناتو، حقه باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاره
تصویر نخاره
((نَ رَ یا رِ))
چیزی نخوردن در مدتی از روز، ناهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاع
تصویر نخاع
((نُ))
ماده نرم و سفیدرنگی که به صورت رشته ای درون ستون فقرات جای دارد
فرهنگ فارسی معین
بقایا، پس مانده، بدخلق، بی ادب، خشن، بدجنس، حقه باز، ناتو، ناقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد