ناچیز. لاشی ٔ: جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیز چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی. ناصرخسرو. ، معدوم. فانی. عدم: مپندار جان را که گردد نچیز که هرگز نچیز او نگردد بنیز. اسدی. در تمام معانی رجوع به ناچیز شود
ناچیز. لاشی ٔ: جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیز چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی. ناصرخسرو. ، معدوم. فانی. عدم: مپندار جان را که گردد نچیز که هرگز نچیز او نگردد بنیز. اسدی. در تمام معانی رجوع به ناچیز شود
سرفۀ شتر، یا بیمارئی است در شش شتر که بدان سرفۀ سخت عارض شود آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بیماری که در شش شتر پدید آمده و سرفۀ سخت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، اصل و نژاد. (منتهی الارب). رجوع به نحاز (ن / ن ) شود
سرفۀ شتر، یا بیمارئی است در شُش شتر که بدان سرفۀ سخت عارض شود آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). بیماری که در شش شتر پدید آمده و سرفۀ سخت کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، اصل و نژاد. (منتهی الارب). رجوع به نحاز (ن ِ / ن ُ) شود
بر خویشتن پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحیز حیه، بر خویشتن پیچیدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحیز مرد، رسیدن در مکان. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) ، حیز و جا گرفتن. (فرهنگ نظام) ، مستولی شدن بر بلدی و ضبط کردن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حصول در مکان. حصول در حیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بر خویشتن پیچیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحیز حیه، بر خویشتن پیچیدن مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحیز مرد، رسیدن در مکان. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) ، حیز و جا گرفتن. (فرهنگ نظام) ، مستولی شدن بر بلدی و ضبط کردن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، حصول در مکان. حصول در حیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفای او نحیف. مولوی
لاغر. نزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خول. (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج) (غیاث اللغات). قضیف. (از منتهی الارب). ضاوی. (یادداشت مؤلف). تکیده. ج، نحاف، نحفاء: نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانی. فرخی. عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار. فرخی. تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی. امروزهیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست. مسعودسعد. چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریان. خاقانی. ، نااستوار. نامحکم. سست: عهد اوسست است و ویران و ضعیف گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف. مولوی