جدول جو
جدول جو

معنی نحل - جستجوی لغت در جدول جو

نحل
شانزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۲۸ آیه
عطای بی عوض
در علم زیست شناسی زنبور عسل
تصویری از نحل
تصویر نحل
فرهنگ فارسی عمید
نحل
نحله ها، مذاهب، بخشش ها، جمع واژۀ نحله
تصویری از نحل
تصویر نحل
فرهنگ فارسی عمید
نحل
(نِ حَ)
جمع واژۀ نحله، بمعنی عطیه و هبه. (از المنجد). رجوع به نحله شود، مذهب های باطله. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : از عقاید و نحل ایشان استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). از سر بصیرت بر نوازع نحل و بدایععلل انکار بلیغ کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
لغت نامه دهخدا
نحل
(نُ حَ)
جمع واژۀ نحله است. رجوع به نحله شود
لغت نامه دهخدا
نحل
(نَ)
سوره النحل، سورۀ شانزدهمین قرآن، مکیه، و دارای یکصد و بیست و هشت آیت است، پس از سورۀ حجر و پیش از سورۀ اسراء واقع است و با این آیت شروع میشود: اتی امر الله فلاتستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون
لغت نامه دهخدا
نحل
کبت هم چنان کبتی که دارد انگبین خود بماند داستان من برین (رودکی) مگس انگبین، دهش بخشیده، لاغر، ماه نو دهش، کابین دست پیمان، لاغری، دشنام دادن، جمع نحله، کابین ها دهش ها آیین ها دبستان های فرزانی زنبورعسل زنبورانگبین منج انگبین: چون نحل برهرشکوفه ازافنان عبارات نشستم، جمع نحله: عطایابخششها، دعویها، مذاهب: ارعقایدونحل ایشان استکشاف کرد. یاملل ونحل. دینهاومسلکهای فلسفی
فرهنگ لغت هوشیار
نحل
((نِ حَ))
جمع نحله، عطایا، بخشش ها، دعوی ها، مذاهب، ملل و، دین ها و مسلک های فلسفی
تصویری از نحل
تصویر نحل
فرهنگ فارسی معین
نحل
((نَ))
زنبور عسل
تصویری از نحل
تصویر نحل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نحله
تصویر نحله
مذهب، دیانت
در فقه و حقوق بخشش، هبه
کابین زن دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحله
تصویر نحله
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، منگ، منج، کبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنحل
تصویر تنحل
خود را به مذهبی منتسب کردن، شعر دیگری را به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منحل
تصویر منحل
حل شده، بازشده، گشوده شده، برچیده شده، از بین رفته
فرهنگ فارسی عمید
(نِ لَ)
مذهبی که کسی بر خود ببندد و به خود نسبت کند. (ناظم الاطباء). دعوی. (المنجد). دینی که از جانب خدای تعالی نیامده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مذهب. دیانت. (المنجد). ملت. دیانت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هبه. (یادداشت مؤلف). بخشش مال غیرمنقول مقابل هدیه که بخشش مال منقول است. (حقوق مدنی تألیف عمید)
لغت نامه دهخدا
(نَ لی یَ)
اصحاب حسن بن علی نحلی که امامت را فقط در اولاد امام حسن مجتبی میدانستند و در افریقای شمالی و مرکزی میزیسته اند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 1177) (از الملل و النحل شهرستانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بمعنی: وادی الهی، یکی از منازل بنی اسرائیل است که در میانۀ متانه و باموت واقع بود و احتمال میرود که در وادی ارنون که همان زرقاء معین است، بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَل ل)
گشاده شونده. (غیاث) (آنندراج). گره گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- منحل گردیدن، از هم گشودن. ازهم گسیخته شدن: اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقدۀ وقار منحل گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 198). تا به مطالعۀ آثارآن... عقدۀ تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 229). آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقدۀ عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 246).
، حل شده و گداخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته چنانکه قند و شکر در آب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291) ، لغوگشته. (ناظم الاطباء) ، برچیده شده. از هم پاشیده. خلاف منعقد: جامعۀ ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ حُ)
بنده یا بندۀ بد. (منتهی الارب). العبد کالقنحل و قیل هو شر العبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شعردیگری را بر خود بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتحال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شهری است از دیار بکر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
بزرگ شکم. (مصادر زوزنی) (از یادداشت مؤلف) ، خم گردیدن پشت کسی از کبر سن و ضعف. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: انخزع متنه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
بخشش. عطا. (غیاث اللغات). عطا. (مهذب الاسما) ، صدقه. (غیاث اللغات) ، باریکی. لاغری. دقت و هزال. نحل. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خداوند کبت عسل و نگاهدارندۀ آن. (ناظم الاطباء). صاحب نحل. پرورش دهنده و صاحب زنبوران عسل
لغت نامه دهخدا
(نَ لا)
عطیه. بخشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لی یَ)
سنۀ نحلیه، نام سال دوازدهم است از نزول قرآن به مکه. در این سال سورۀ نحل، حجر، ابراهیم، رعد و یوسف نازل شد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ لا)
جمع واژۀ نحیل. رجوع به نحیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نحلت
تصویر نحلت
مذهب باطل، بخشش بی عوض
فرهنگ لغت هوشیار
باز گشوده، بر چیده حل شونده (مانند شکر در آب)، گشوده شونده، تعطیل شونده برچیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
نحله در فارسی کابین دست پیمان، دبستان فرزانی، آیین دین، بخشش دهش عطیه بخشش، دعوی، مذهب دیانت، جمع نحل
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان حسن بن علی نحلی که رهنمودی را تنها در فرزندان حسن بن علی (ع) درست و روا می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
کبت خانه کندو لانه زنبورعسل کندوی زنبور: آنکه ازنحل خانه گیردشهد بزندنحلش ارچه نگزاید. (خاقانی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنحل
تصویر تنحل
((تَ نَحُّ))
نسبت دادن، شعر یا، نوشته ای را به خود یا کسی نسبت دادن، مذهبی را اختیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منحل
تصویر منحل
((مُ حَ لّ))
حل شده، در فارسی برچیده شده، نیست شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحله
تصویر نحله
((نُ یا نِ لِ))
عطیه، بخشش، مذهب، کیش، جمع نحل
فرهنگ فارسی معین
آیین، دین، کیش، مذهب، مسلک، مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برچیده، تعطیل، متلاشی، منحله
متضاد: برپا، دایر، بازشده، حل شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد