جمع واژۀ نحله، بمعنی عطیه و هبه. (از المنجد). رجوع به نحله شود، مذهب های باطله. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : از عقاید و نحل ایشان استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). از سر بصیرت بر نوازع نحل و بدایععلل انکار بلیغ کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
جَمعِ واژۀ نحله، بمعنی عطیه و هبه. (از المنجد). رجوع به نِحْله شود، مذهب های باطله. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتخب اللغات) : از عقاید و نحل ایشان استکشاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 262). از سر بصیرت بر نوازع نحل و بدایععلل انکار بلیغ کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 398)
سوره النحل، سورۀ شانزدهمین قرآن، مکیه، و دارای یکصد و بیست و هشت آیت است، پس از سورۀ حجر و پیش از سورۀ اسراء واقع است و با این آیت شروع میشود: اتی امر الله فلاتستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون
سوره النحل، سورۀ شانزدهمین قرآن، مکیه، و دارای یکصد و بیست و هشت آیت است، پس از سورۀ حِجْر و پیش از سورۀ اِسْراء واقع است و با این آیت شروع میشود: اتی امر الله فلاتستعجلوه سبحانه و تعالی عما یشرکون
مذهبی که کسی بر خود ببندد و به خود نسبت کند. (ناظم الاطباء). دعوی. (المنجد). دینی که از جانب خدای تعالی نیامده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مذهب. دیانت. (المنجد). ملت. دیانت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هبه. (یادداشت مؤلف). بخشش مال غیرمنقول مقابل هدیه که بخشش مال منقول است. (حقوق مدنی تألیف عمید)
مذهبی که کسی بر خود ببندد و به خود نسبت کند. (ناظم الاطباء). دعوی. (المنجد). دینی که از جانب خدای تعالی نیامده باشد. (یادداشت مؤلف) ، مذهب. دیانت. (المنجد). ملت. دیانت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح فقه) هبه. (یادداشت مؤلف). بخشش مال غیرمنقول مقابل هدیه که بخشش مال منقول است. (حقوق مدنی تألیف عمید)
اصحاب حسن بن علی نحلی که امامت را فقط در اولاد امام حسن مجتبی میدانستند و در افریقای شمالی و مرکزی میزیسته اند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 1177) (از الملل و النحل شهرستانی)
اصحاب حسن بن علی نحلی که امامت را فقط در اولاد امام حسن مجتبی میدانستند و در افریقای شمالی و مرکزی میزیسته اند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 1177) (از الملل و النحل شهرستانی)
بمعنی: وادی الهی، یکی از منازل بنی اسرائیل است که در میانۀ متانه و باموت واقع بود و احتمال میرود که در وادی ارنون که همان زرقاء معین است، بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
بمعنی: وادی الهی، یکی از منازل بنی اسرائیل است که در میانۀ متانه و باموت واقع بود و احتمال میرود که در وادی ارنون که همان زرقاء معین است، بود. (از قاموس کتاب مقدس ص 876)
گشاده شونده. (غیاث) (آنندراج). گره گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحل گردیدن، از هم گشودن. ازهم گسیخته شدن: اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقدۀ وقار منحل گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 198). تا به مطالعۀ آثارآن... عقدۀ تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 229). آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقدۀ عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 246). ، حل شده و گداخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته چنانکه قند و شکر در آب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291) ، لغوگشته. (ناظم الاطباء) ، برچیده شده. از هم پاشیده. خلاف منعقد: جامعۀ ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
گشاده شونده. (غیاث) (آنندراج). گره گشاده. (ناظم الاطباء). بازگشته. گشاده. گشوده. از هم باز شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - منحل گردیدن، از هم گشودن. ازهم گسیخته شدن: اگر در خیال جبال یک نفس نقش آن تصور گیرد، اجزای آن ابدالدهر مزلزل و اوصال آن منحل گردد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 133). الا وقتی که قوت امساک سپری شود و عقدۀ وقار منحل گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 198). تا به مطالعۀ آثارآن... عقدۀ تهمت حال شیخ که سده مجاری فیض است از او منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 229). آن یار گفت لا واﷲ نخواهم که عقدۀ عقدی که با تو کرده ام خدای را بدین سبب منحل گردد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 246). ، حل شده و گداخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته چنانکه قند و شکر در آب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از گرستن رطوبات زجاجی و ملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد. (سندبادنامه ص 291) ، لغوگشته. (ناظم الاطباء) ، برچیده شده. از هم پاشیده. خلاف منعقد: جامعۀ ملل برای کثرت مطامع استعمارگران بی هیچ نتیجه منحل شد. (یادداشت مرحوم دهخدا)