جدول جو
جدول جو

معنی نجوم - جستجوی لغت در جدول جو

نجوم
دانش بررسی اجرام آسمانی، چگونگی قرارگیری و اثرگذاری آن ها بر هم، اخترشناسی، ستاره شناسی، جمع نجم، نجم
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
فرهنگ فارسی عمید
نجوم
ستارگان، انجم
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
فرهنگ لغت هوشیار
نجوم
ظاهر شدن، پدید آمدن، طلوع کردن ستاره، پدید آمدن فتنه، ظهور کردن بدمذهب، قسط قسط ادا کردن مالیات
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
فرهنگ فارسی معین
نجوم
((نُ))
جمع نجم، ستارگان
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
فرهنگ فارسی معین
نجوم
اخترشناسی، اخترماری
تصویری از نجوم
تصویر نجوم
فرهنگ واژه فارسی سره
نجوم
اخترشناسی، ستاره شناسی، تنجیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجوا
تصویر نجوا
(دخترانه)
سخن آهسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سخن آهسته، زمزمه، آهسته حرف زدن دو تن با یکدیگر، درگوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
حملۀ ناگهانی، یورش، تاخت، ناگاه درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجوغ
تصویر نجوغ
چین و چروک پوست بدن یا چین خوردگی پوست چهره در اثر پیری، انجخ، انجوخ
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
مولانا حاجی نجومی، امیر علیشیر نوائی در مجالس النفایس او را لاابالی و ناپاک و مایل به هزل دانسته و این مطلع را به نامش ثبت کرده است:
باز عید آمد بیا جانا که قربانت شوم
همچو چشم گوسفند مرده حیرانت شوم.
و حکیم شاه محمد قزوینی مترجم مجالس النفایس افزاید: ’و میر اگرچه این چنین ذکر فرمود ولیکن بندۀ مترجم این مطلع را از درویش دهکی چنین یاد دارم:
عید قربان است میخواهم که قربانت شوم
همچو چشم گوسفند کشته حیرانت شوم.
رجوع به مجالس النفایس ص 38 و212 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بجم. (ناظم الاطباء). تبجیم. خاموش ماندن از عجز بیان یا از ترس و بیم، سستی. نرمی. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
منسوب به نجوم است. منسوب به علم نجوم. (ناظم الاطباء)، منجم. نجوم دان:
ز رومی و هندی و از پارسی
نجومی و گر مردم هندسی.
فردوسی.
- ساعت نجومی، ظاهراً ساعت منقسم به شصت دقیقه. (یادداشت مؤلف) : و آب بسیار ایستاده بود (و او) در میان آب ساعتی نجومی یا بیشتر... (مزارات کرمان ص 195)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری به مصر و معمولاً با نام اوسیه همراه ذکر میشود و گویند الاوسیه والبجوم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجام
تصویر نجام
اخترشناس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کمتربامردم آمیزش کندمرم گریزدیرآشنا: خودرای وکله خشک وبدتراز آن کینه یی ونجوش بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغوم
تصویر نغوم
خوش آواز خوشخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوج
تصویر نجوج
شتابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوح
تصویر نجوح
دریای پر بانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجود
تصویر نجود
جمع نجد، پشته ها زمین های بلند هویدا شدن نمایان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوم
تصویر وجوم
خاموشی ک از خشم یا اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
دخول بی اذن، در آمدن هر کسی بی دستوری، شکسته و ویران شدن خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
سرگوشی، راز گفتن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غجوم
تصویر غجوم
مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجوم
تصویر سجوم
چشم اشک ران، ابر بارانران، چشم پیوسته گریان، ماده شتر بر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
رجم، سنگسار کردن و راندن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اختری، اختر مار منسوب به نجوم: مربوط بعلم نجوم: ساعت نجومی، منجم اخترشناس: زرومی وهندی وازپارسی نجومی دگرمردم هندسی... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجوم
تصویر رجوم
((رُ جُ))
سنگسار کردن، راندن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوا
تصویر نجوا
((نَ))
آهسته حرف زدن، پچ پچ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجوش
تصویر نجوش
((نَ))
گوشه گیر، مردم گریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
((هُ))
حمله، یورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هجوم
تصویر هجوم
آفند، تازش، تک
فرهنگ واژه فارسی سره
اخترشناس، منجم، نجوم دان، سرسام آور، هنگفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمعیت
دیکشنری اردو به فارسی