- نجعه
جستجوی آب و علف، جستجوی چراگاه
معنی نجعه - جستجوی لغت در جدول جو
- نجعه
نجعه در فارسی گیاه جستن، جست و جوی آب و گیاه، خوراک دلپذیر گیاه جستن خواستن گیاه در جای آن، جستجوی آب وعلف، خوراک مطلوب: ... وتانه بس دیر لهنه کلاب ونجعه ذئاب خواهندشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، کوکب، ستار، اختر، تارا، جرم، نیّر، کوکبه، استاره، نجم
(وَ جِ عَ)
لغت نامه دهخدا
زن رنجور و دردمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، وجاعی ̍، وجعات. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
(مَ جِ عَ)
لغت نامه دهخدا
زن بی شرم و برهنه فرج و کم شرم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن کم شرم. (از اقرب الموارد)
(مُ عَ / مَ عَ)
لغت نامه دهخدا
گول که چون نشیند برنخیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نادان کم خرد، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج)
(مِ عَ / مُ جَ عَ / مِ جَ عَ)
لغت نامه دهخدا
زن نادان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
(ضُ جَ عَ)
لغت نامه دهخدا
رجل ٌ ضجعه، مرد بسیار خسپنده و کاهل. (منتهی الارب). مرد که بسیار خسپد. (مهذب الاسماء). بسیارخواب. پرخواب
(ضِ عَ)
لغت نامه دهخدا
سستی. (منتهی الارب). کسل، نوعی از خوابیدن بپهلو. هیئت اضطجاع. (منتخب اللغات). هیئت بر پهلو خفتن. یقال: هو حسن الضجعه. و فی الحدیث کانت ضجعته صلی اﷲ علیه و سلم ادماً حشوها لیف، یعنی فرشی که بر آن می خفت. (منتهی الارب). و در تاج العروس گوید: و اماالحدیث کانت ضجعه رسول اﷲ ادماً حشوها لیف فتقدیره کانت ذات ضجعته او ذات اضطجاعه فراش ادم حشوها لیف
(شَ جِ عَ)
لغت نامه دهخدا
زن شجاع. (از اقرب الموارد). زن دلاور و پردل. (منتهی الارب) ، زن که بر مردان در گفتار و سلاطت گستاخ است. (از اقرب الموارد) ، ناقه شجعه، شترمادۀ سبک دست و پا در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
(شَ عَ)
لغت نامه دهخدا
شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شجعه. رجوع به شجعه شود، مرد دراز مضطرب. (از اقرب الموارد) ، زمان. (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب)
(شُ / شَ عَ)
لغت نامه دهخدا
لاغر بی دل و عاجز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شجاع به معنی دلیر. (منتهی الارب)
نجات در فارسی بوختک رستار رستگاری رستن، آز، سماروغ، جای بلند، ماده شتر تیز رو
نجدت در فارسی: تفتود: استواری و دلیری برابر کاری دشوار و چیزی ترسناک، بی باکی دلیری مردانگی، سختی، جنگ، ترس، سرود، یار یاور، یاریگری (مصدر. اسم) سرود: نجده سازازدل شکسته دلان این چنین نجده راشکست مده. (خاقانی. سج. 800) -8 شجاع، یاریاور: شیران شده یاوران رزمت اقبال تونجده یاوران را. (خاقانی. سج. 34)، یاری یاوری: چون سلطان اورا درحالت آن محنت بدیدکوکبه جماعتی ازخواص غلامان به نجده اوفرستاد
گیاه بی ساغ، یک ستاره (در فرهنگ معین این واژه نیز چون نجم با گز مازک برابر آمده) ستاره اخترنجم، گزمازج طرفا
یک بار بر پهلو خفتن، سست رایی سست اندیشی سستی سست رایی سست اندیشی، افتادگی فروتنی
