جدول جو
جدول جو

معنی نجاکثی - جستجوی لغت در جدول جو

نجاکثی
(نَ کَ)
منسوب به نجاکث است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکث
تصویر ناکث
شکنندۀ عهد و پیمان، پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکثین
تصویر ناکثین
ناکث، کسانی که در مدینه با علی بن ابی طالب بیعت کردند و در بصره عهد خود را شکستند و با او جنگ کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکسی
تصویر ناکسی
فرومایگی، پستی و خواری
فرهنگ فارسی عمید
(نَجْ جا)
درودگری. (ناظم الاطباء). نجارت. نجاره. دروگری. درگری. عمل نجار. رجوع به نجار شود.
- امثال:
کار بوزینه نیست نجاری
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی / نَ / نِ شی ی / نِ)
لقب عام ملوک حبشه. (از آثارالباقیه). لقب پادشاه حبشه. (غیاث اللغات از صراح). معرب نیجوستی است که درزبان حبشی بمعنی ملک است. (از المنجد) :
چو از نقش نجاشی بازپرداخت
به مهرنام خسرو نامه ای ساخت.
نظامی.
قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش بهروز و لالا دیده ام.
خاقانی.
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش
مولی صفت نموده و لالازبان شده.
خاقانی.
کآن قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی)
آنکه برماند شکار را بسوی شکاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه می رماند شکار را تا بسوی شکارچی رود. (ناظم الاطباء). ناجش. آهوگردان. شکارگردان. شکارانگیز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
احمد بن علی بن احمد نجاشی اسدی کوفی، مکنی به ابوالخیر یا ابوالحسن یا ابوالعباس و معروف به ابن الکوفی و نجاشی و شیخ نجاشی. صاحب رجال، از علمای ثقۀ امامیه است. وی در قرن پنجم هجری میزیسته و از شاگردان سید مرتضی علم الهدی بوده است. از تألیفات او یکی کتاب رجال است و دیگر اخبار بنی سنسن و اخبار الوکلاء الاربعه و اعمال جمعه و التعقیب و تفسیر قرآن و جز آن. وی به سال 450 هجری قمری در 78سالگی درگذشت. (ازریحانهالادب ج 4 ص 168). و نیز رجوع به روضات الجنات ص 17 و هدیهالاحباب ص 253 و مستدرک الوسایل ص 501 و اعیان الشیعه ج 10 ص 102 و تاریخ خاندان نوبختی و تاریخ اسلام ص 91 و فهرست کتاب خانه مدرسه سپه سالار ج 2 ص 120 شود
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
منسوب است به نجار که بطنی است از خزرج. (انساب سمعانی) ، منسوب است به بنوالنجار که محله ای است در کوفه. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ را)
شتر تشنه از خوردن تخم گیاه بری. (آنندراج) : ابل نجاری، شتران تشنه. (ناظم الاطباء). نجری ̍. (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
نام جمعی از طایفۀ معتزله که به عذاب قبر قائل نیستند و قرآن را مخلوق میدانند و رؤیت رب را منکرند. (انساب سمعانی). رجوع به نجاریه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زانو به زانو نشسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از این شاعر محمد بن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل ’تفریق و تقسیم’ (چ آتش ص 72) بیتی آورده است:
نیست به خوبی رخانت ماه ازیراک
ماه به گرد رخت همیشه بتابد.
و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد
لغت نامه دهخدا
(نَ حی ی)
کل خوردنی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
اسماعیل (ملا...)، فرزند ملا ابراهیم استرآبادی، متخلص به نجاتی. از شاعران قرن دهم هجری است. او راست:
آمد بهار و هر طرفی صوت بلبلی است
ساقی بیار می که عجب موسم گلی است.
(از تحفۀ سامی ص 82)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی:
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.
نظامی.
هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.
سعدی.
، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی:
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.
ناصرخسرو.
دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.
انوری.
، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نجیثه. رجوع به نجیثه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر زانو نشستن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
بلدی است به ماوراءالنهر، از آنجا تا بناکث دو فرسخ است و این هر دو از قرای شاش (= چاچ) اند. (از معجم البلدان). رجوع به نجانیکث شود
لغت نامه دهخدا
(نُ نَ کُ)
منسوب به نجانیکث است. رجوع به نجانیکث شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
نسبت است به بنجیکث که قریه ای است در شش فرسخی سمرقند. و ابومسلم مؤمن بن عبداﷲ بدین نسبت منسوب است. وی از محمد بن نصر بلخی روایت کند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ)
منسوب است به دجاکنه که از قراء نسف است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
لقبی است که امیرالمؤمنین علی به اهل وقعۀ جمل میدهد. (یادداشت مؤلف). کسانی که در مدینه با علی بن ابیطالب بیعت کردند و در بصره عهد خود را شکستند و به جنگ با وی برخاستند. اهل جمل که بر حضرت علی خروج کردند. اصحاب جمل: دست از حمایت قاسطین و ناکثین و مارقین بدارد. (کتاب النقض ص 482)
لغت نامه دهخدا
خواری پستی حقارت، رذالت فرومایگی نانجیبی: دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. (انوری)، بدجنسی بدذاتی، حیله گریمکاری، ترس جبن، حرص طمع، بی آبرویی بی غیرتی، نامردی عدم رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاکشی
تصویر جاکشی
عمل و شغل جاکش قوادی یا اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
نجاشی در فارسی پاژ نام شاهان هبشه لقب عام پادشاهان حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
درود گری کتگری درو گری شغل وعمل نجاردرودگری دروگری، دکان نجاردرودگری، حقی که به نجارده یاقریه پردازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکثین
تصویر ناکثین
جمع ناکث. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکی
تصویر ناکی
ناک بودن بی پولی مفرط، سرحال نبودن ظشفته حال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
((نَ))
لقب پادشاهان حبشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاکشی
تصویر جاکشی
((کِ))
عمل و شغل جاکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
پااندازی، قرمساقی، قوادی، لحاف کشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدجنسی، پستی، حقارت، خواری، دنائت، رذالت، طمع، فرومایگی، مکاری، نامردی، نانجیبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصوصی سازی
دیکشنری اردو به فارسی