جدول جو
جدول جو

معنی نجاویده - جستجوی لغت در جدول جو

نجاویده
(رُ)
نجویده. مقابل جاویده. رجوع به جاویده و جویده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهازیده
تصویر نهازیده
ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
ویژگی کسی یا چیزی که به سبب سرما از حال رفته باشد، سرماخورده، سرمازده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده شده، آزرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
دست مالیده، دست مالی شده، دست زده شده
فرهنگ فارسی عمید
(اَدَ / دِ)
بپایان رسیده. انجام شده. منجرشده
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ/ دِ)
اندودشده. آلوده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
چکیده. تراوش کرده: جمهالسفینه، جایی از کشتی که آب تراویدۀ درزها در آن جمع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
از سجانیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). کسی را یا چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رنجانده. رنج داده شده. آزرده شده. مشقت و تعب رسیده. آسیب و صدمه رسیده. رجوع به رنجانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
اسم مفعول از مصدر شجانیدن. کسی و چیزی را گویند که بسبب سرمای سخت از جای خود و از حال خود گشته باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گنجانده. جای داده شده در چیزی
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
نجویده. مضغ ناشده. (ناظم الاطباء). ناجاویده. که جویده نشده است
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ناسائیده. ناسابیده. سوده ناشده
لغت نامه دهخدا
اسم نبرده. (یادداشت مؤلف). مقابل نامیده
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بلعشده. (ناظم الاطباء). رجوع به نواریدن شود
لغت نامه دهخدا
مقابل گرویده
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
لمس شده. بسوده. دست مالیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نوشته. مرقوم. ثبت شده. نگاشته شده:
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست.
اسدی.
اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.
نظامی.
گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریدۀ دست تقدیر اوست.
سعدی.
، نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش:
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.
دقیقی.
، پرنقش ونگار:
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلش اندر افتاد از آن گور شور.
فردوسی.
سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ.
(ویس و رامین).
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی.
ناصرخسرو.
، بزک کرده. (یادداشت مؤلف). آرایش شده. آراکرده:
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی.
رودکی.
ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.
امیرمعزی.
، تصویرکرده شده. منقوش:
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی.
فردوسی.
نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.
فردوسی.
نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
جویده نشده. مضغنشده. خائیده نشده. مقابل جویده. رجوع به جویده شود
لغت نامه دهخدا
(فِ لِ دَ / دِ)
نخائیده. ناخائیده. نجویده. مضغ نشده. رجوع به نجویده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نساییده
تصویر نساییده
ناسائیده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپاییده
تصویر نپاییده
ناپاییده مقابل پاییده، ناسنجیده بدون دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نپائیده
تصویر نپائیده
نسنجیده، بدون دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجانیده
تصویر گنجانیده
جای داده شده در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
سرما داده، سرما خورده و از حال برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجانیده
تصویر سجانیده
کسی یا چیزی که به سبب سرمای سخت از حال خود گشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
لمس شده دست مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهازیده
تصویر نهازیده
ترسیده بیم برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجانیده
تصویر شجانیده
سرما داده، سرما خورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
((بِ دِ))
لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجامیده
تصویر انجامیده
منجر شده
فرهنگ واژه فارسی سره