جدول جو
جدول جو

معنی نجاره - جستجوی لغت در جدول جو

نجاره
(نِ رَ / رِ)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) :
تو هیدخی وهمی نهی مخ
بر کرۀ توسن نجاره.
منجیک.
و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی).
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان نجارۀ توسن.
فرخی.
صد اسب تازی وسیصد نجاره
ز گوهر همچو گردون پرستاره.
(منسوب به فرخی).
پیام آور فرودآمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد نجاره.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
نجاره
(نِ رَ)
درودگری. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسما). حرفۀ نجار. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نجاره
(نُ رَ)
تراشه. (منتهی الارب) (آنندراج). تراشۀ چوب. (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نجاره
(نِ رَ)
آبکی است شور مقابل صفینه. (منتهی الارب). در دوروزه راه از مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظاره
تصویر نظاره
(دخترانه)
نگریستن، نگاه کردن، تماشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
(دخترانه)
شکل دارای نقش و نگار، نقش، شکل، تصویر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
نقش، صورت نقاشی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجارت
تصویر نجارت
حرفه نجّار، درودگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاره
تصویر حجاره
حجر، سنگ، طلا و نقره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن، برای مثال روزی چو تازه دخترکی باشد / رخساره گونه داده به غنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجاره
تصویر تجاره
کره اسب، برای مثال آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی - ۳۰۷)، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان مثلاً اسب تخاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظاره
تصویر نظاره
جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند، گروه بینندگان، تماشاکنندگان، تماشاچیان، نظاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
کم، اندک مثلاً در مدتی خجاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
کنجار، برای مثال رفته ست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(ثِ رَ)
مغاکچه ای باشد که آب ناودان کنده باشد
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
به معنی کنجار است که نخالۀ کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. (برهان). نخالۀ کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. (فرهنگ جهانگیری). کنجاله. نخالۀ کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. (انجمن آرا). کسبه باشد. کنجار. (صحاح الفرس). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. (فرهنگ اسدی). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. (غیاث). کذب. عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغزک بادام بودی بازنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی.
اورمزدی.
ز ما اینجا همی کنجاره باشد
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
تو به مثل بی خرد و علم و زهد
راست چوکنجارۀ بی روغنی.
ناصرخسرو.
روغن و کنجاره به هم خوب نیست
ایشان کنجاره و من روغنم.
ناصرخسرو.
شیر حیوان اهلی، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کنجارۀ او درشتی پوست و خارش را ببرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
بمعنی غنجار است که غازۀ زنان باشد. (برهان قاطع). سرخاب. رجوع به غنجار، غنجر و غنجره شود:
روزی بسان پیرزن زنگی
آردت روی پیش چو هرکاره
روزی چو تازه دخترکی باشد
رخساره گونه داده به غنجاره.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان قاطع).
، ناز وعشوۀ جوانان. (برهان قاطع). ناز و غمزه و کرشمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ / رِ)
زنپاره. زانی. زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجاره
تصویر خجاره
اندک، کم، قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاره
تصویر لجاره
بلند آواز و بیشرم، زن بد و حیا، غوغا، سلیطه و بدزبان
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاره
تصویر نزاره
اندک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاره
تصویر حجاره
جمع حجر سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جناره
تصویر جناره
پارسی تازی گشته کناره روستایی است نزدیک گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجاره
تصویر گنجاره
سرخییی که زنان بر روی مالند غازه
فرهنگ لغت هوشیار
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجاره
تصویر غنجاره
سرخیی که زنان در روی مالند گلگونه غازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجاره
تصویر بنجاره
فروشنده غله برای اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجاره
تصویر کنجاره
((کُ رَ یا رِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
فرتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نجاری
تصویر نجاری
درودگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگاره
تصویر نگاره
تصویر، شکل، نقشه
فرهنگ واژه فارسی سره