جدول جو
جدول جو

معنی نثله - جستجوی لغت در جدول جو

نثله
(نَ لَ)
گو میان دو بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی میان دو بروت. (ناظم الاطباء). جویک لب. (دستور اللغه). نقرۀ میان شاربین. (از اقرب الموارد) ، زره، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکی نثل. (از اقرب الموارد). رجوع به نثل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخله
تصویر نخله
نخل، از درختان گرمسیری با تنۀ استوانه ای و بی شاخه و برگ های بزرگ و دارای بریدگی های عمیق، درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحله
تصویر نحله
مذهب، دیانت
در فقه و حقوق بخشش، هبه
کابین زن دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیله
تصویر نیله
کبودرنگ، به رنگ نیل، نیل فام، هر چیز کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزله
تصویر نزله
نوعی سرماخوردگی که باعث تب و سرفه بشود، زکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحله
تصویر نحله
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، منگ، منج، کبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
ناقل ها، نقل کنندگان، روایت کنندگان، جابه جا کنندگان، جمع واژۀ ناقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثره
تصویر نثره
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناله
تصویر ناله
صدایی که از درد یا از سوز دل برآید، آواز سوزناک، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
برانگیختن خاک را بپای در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چون نقثله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرت. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک نامی. (ناظم الاطباء) ، نام قومی است که در جهت شرقی نوبه بین صعید مصر و حبشه و نیل و دریای احمر واقعند و سرزمین آنها به بلاد البجایا بجاوه معروف است و به طوائف بسیار منقسم میشود که از آن جمله بشاره است. زبان آنان معروف به بجاوی است. موهای بلند مجعد، رنگ قرمز مایل به زردی و دندان سفید دارند. زنان زیبا و شکیل در بین آنان هست. در اثر اختلاط با عرب از اصل تغییر یافته اند واغلب چادرنشین اند و از فروش لبنیات زندگی می کنند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به بجاو و بجاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ لَ)
زنبیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خثله
تصویر خثله
ابر زهار
فرهنگ لغت هوشیار
خرچنگ سنبی، فرموک دکچی رشته ای را گویند که چون تخم بر دوک پیچیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیله
تصویر نیله
هر چیز نیلی و کبود، عصاره نیل: نیلج، اسب و استر کبود رنگ: (زهر قسم اسب الوان در طویله سمند و ابلق و کورنگ و تیله) (ویس ورامین فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمله
تصویر نمله
واحد نملیک مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
جابه جایی، سخن چینی ترشیده: زنی که دیگر خواستگار ندارد. نقله در فارسی، جمع ناقل، برندگان، باز گویندگان جمع ناقل حاملان برندگان: نقله علوم یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
بن بینی، درون دماغ، جویک لب، زره فراخ، ماهخان خرچنگ (سرطان) بینی شیر از چهره های سپهری بن بینی، اندرون بینی، چاهک میان دوسبیل درلب بالایین جویک لب
فرهنگ لغت هوشیار
نحله در فارسی کابین دست پیمان، دبستان فرزانی، آیین دین، بخشش دهش عطیه بخشش، دعوی، مذهب دیانت، جمع نحل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزله
تصویر نزله
زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناله
تصویر ناله
فغان، نالش، آواز بلند که از سوز دل آید
فرهنگ لغت هوشیار
نخله در فارسی یک کویک خرما بن نخ نما پارچه یافرشی که براثراستعمال متمادی تاروپودش آشکارشده: (یقه لباسش نخ نماشده قالی نخ نما)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزله
تصویر نزله
((نَ لَ یا لِ))
زکام، سرما خوردگی شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناله
تصویر ناله
((لَ یا ل))
زاری، صدای ناشی از درد یا ناراحتی، نوایی است از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
((نَ رِ))
نام دو ستاره آلفا و اتا از صورت فلکی خرچنگ و منزل هشتم از منازل ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخله
تصویر نخله
((نَ لِ))
واحد نخل، یک درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحله
تصویر نحله
((نُ یا نِ لِ))
عطیه، بخشش، مذهب، کیش، جمع نحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیله
تصویر نیله
((لِ))
نیل، کبود
فرهنگ فارسی معین