مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان در 12هزارگزی غرب قوچان و 11هزارگزی جنوب راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 472 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حومه شهرستان قوچان در 12هزارگزی غرب قوچان و 11هزارگزی جنوب راه شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، در جلگۀ سردسیری واقع است و 472 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات و انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
اراده. (غیاث اللغات). عزم. قصد. آهنگ. اراده. اندیشه. نوی. آنچه از قصد که به دل گیرند. طیه. طویت. (یادداشت مؤلف). نیه. ج، نیات. رجوع به نیه شود: بدان نیت که مر او را به مکه بازبرد بکند و اینک باما همی برد همبر. فرخی. سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری. نیت و درون خود را آلوده به ضد این گفته نگردانم. (تاریخ بیهقی ص 316). هرگزنیت من خالی نگردد از اندیشۀ او. (تاریخ بیهقی ص 316). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. (تاریخ بیهقی ص 316). نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی. ناصرخسرو. مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش. ناصرخسرو. طالب شاه عادل است جهان تو نیت خوب کن جهانبانی. سنائی. ای گه توقیع آصف خامه و جمشیدقدر وی گه نیت ارسطوعلم و اسکندربنا. خاقانی. نیت مؤمن بود به از عمل این چنین فرمود سلطان دول. انوری. سلطان به دارالملک بلخ بازآمد به نیت غزوی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). در نیت نبود که به حضرت او تبلیغ کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 208). نیت چون نیک باشدپادشا را گهر خیزد به جای گل گیا را. نظامی. درخت بدنیت خوشیده شاخ است شه نیکونیت را پی فراخ است. نظامی. بر آستانۀ میخانه گر سری بینی مزن به پای که معلوم نیست نیت او. حافظ. نیز رجوع به نیه شود. - نیت آوردن، نیت کردن. قصد کردن. آهنگ کردن: که بسم اﷲ اول ز نیت بگوی دوم نیت آور سوم کف بشوی. سعدی. - نیت آوردن بر چیزی، آهنگ آن کردن. عزم آن کردن: نیت بر کعبه آورده ست جانم اگر در بادیه میرم ندانم. نظامی. - نیت پوشیدن،قصد و اراده نهفتن و آشکار نکردن: به تدبیر جنگ بداندیش کوش مصالح بیندیش و نیت بپوش. سعدی. - نیت جزم کردن، تصمیم قطعی گرفتن. (فرهنگ فارسی معین) : بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم. (گلستان). - نیت داشتن، نیت چیزی یا امری داشتن، آهنگ آن کردن: به می پارساله غسل کنم نیت پارسائیی دارم. ظهوری (از آنندراج). حیران اطوار خودم درمانده در کار خودم هرلحظه دارم نیتی چون قرعۀ رمالها. صائب (از آنندراج). - نیت کردن، در دل گرفتن. قصد کردن. عزم کردن. توجه کردن. (یادداشت مؤلف) : این عزم جنبش و نیت من که کرده ام نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار. منوچهری. خود نیت هراه کرد تابدانجا برود. (تاریخ بیهقی). چون همی خواستی گرفت احرام چه نیت کردی اندر آن تحریم. ناصرخسرو. نیت آن همی کنم که ترا جان فداکنم به جهان این ندا کنم که سرم باد و پای تو. خاقانی. پناهنده را یاد کرد از نخست نیت کرد بر کامکاری درست. نظامی. می نماید بر تو زشتی ّ گنه می کنی نیت که باز آیم به ره. مولوی. بر آن باش تا هر چه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی. سعدی. بگفتا بود مطبخ امروز سرد که سلطان به شب نیت روزه کرد. سعدی. - نیت گرداندن، تغییر عقیده دادن. از قصد وعزم خود منصرف شدن: مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالی است. حافظ
اراده. (غیاث اللغات). عزم. قصد. آهنگ. اراده. اندیشه. نوی. آنچه از قصد که به دل گیرند. طیه. طویت. (یادداشت مؤلف). نیه. ج، نیات. رجوع به نیه شود: بدان نیت که مر او را به مکه بازبرد بکند و اینک باما همی برد همبر. فرخی. سنگ باران عنا بارد بر فرق کسی که دل و نیت او قصد عنای تو کند. منوچهری. نیت و درون خود را آلوده به ضد این گفته نگردانم. (تاریخ بیهقی ص 316). هرگزنیت من خالی نگردد از اندیشۀ او. (تاریخ بیهقی ص 316). از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. (تاریخ بیهقی ص 316). نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی. ناصرخسرو. مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش. ناصرخسرو. طالب شاه عادل است جهان تو نیت خوب کن جهانبانی. سنائی. ای گه توقیع آصف خامه و جمشیدقدر وی گه نیت ارسطوعلم و اسکندربنا. خاقانی. نیت مؤمن بود به از عمل این چنین فرمود سلطان دول. انوری. سلطان به دارالملک بلخ بازآمد به نیت غزوی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). در نیت نبود که به حضرت او تبلیغ کنم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 208). نیت چون نیک باشدپادشا را گهر خیزد به جای گل گیا را. نظامی. درخت بدنیت خوشیده شاخ است شه نیکونیت را پی فراخ است. نظامی. بر آستانۀ میخانه گر سری بینی مزن به پای که معلوم نیست نیت او. حافظ. نیز رجوع به نیه شود. - نیت آوردن، نیت کردن. قصد کردن. آهنگ کردن: که بسم اﷲ اول ز نیت بگوی دوم نیت آور سوم کف بشوی. سعدی. - نیت آوردن بر چیزی، آهنگ آن کردن. عزم آن کردن: نیت بر کعبه آورده ست جانم اگر در بادیه میرم ندانم. نظامی. - نیت پوشیدن،قصد و اراده نهفتن و آشکار نکردن: به تدبیر جنگ بداندیش کوش مصالح بیندیش و نیت بپوش. سعدی. - نیت جزم کردن، تصمیم قطعی گرفتن. (فرهنگ فارسی معین) : بعد از مفارقت او عزم کردم و نیت جزم که بقیت زندگانی فرش هوس درنوردم. (گلستان). - نیت داشتن، نیت چیزی یا امری داشتن، آهنگ آن کردن: به می پارساله غسل کنم نیت پارسائیی دارم. ظهوری (از آنندراج). حیران اطوار خودم درمانده در کار خودم هرلحظه دارم نیتی چون قرعۀ رمالها. صائب (از آنندراج). - نیت کردن، در دل گرفتن. قصد کردن. عزم کردن. توجه کردن. (یادداشت مؤلف) : این عزم جنبش و نیت من که کرده ام نزد شهنشه ملکان بر به اسکدار. منوچهری. خود نیت هراه کرد تابدانجا برود. (تاریخ بیهقی). چون همی خواستی گرفت احرام چه نیت کردی اندر آن تحریم. ناصرخسرو. نیت آن همی کنم که ترا جان فداکنم به جهان این ندا کنم که سرم باد و پای تو. خاقانی. پناهنده را یاد کرد از نخست نیت کرد بر کامکاری درست. نظامی. می نماید بر تو زشتی ّ گنه می کنی نیت که باز آیم به ره. مولوی. بر آن باش تا هر چه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی. سعدی. بگفتا بود مطبخ امروز سرد که سلطان به شب نیت روزه کرد. سعدی. - نیت گرداندن، تغییر عقیده دادن. از قصد وعزم خود منصرف شدن: مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد نیت خیر مگردان که مبارک فالی است. حافظ
خمیدن از سستی. (منتهی الارب) (آنندراج). مایل گشتن و خم شدن از سستی و ضعف. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خمیدن و کج شدن بر اثر ضعف یا نعاس و چرت. نیت. (از متن اللغه)
خمیدن از سستی. (منتهی الارب) (آنندراج). مایل گشتن و خم شدن از سستی و ضعف. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خمیدن و کج شدن بر اثر ضعف یا نعاس و چرت. نَیت. (از متن اللغه)
معین بر آن است که این واژه در فارسی از نشف تازی گرفته شده این برداشت روا نمی نمایاند زیرا نشت تراویدن است و چکه کردن و درز کردن راز و نشف در تازی درست آرش باژ گونه دارد و برابر است با به خود کشیدن، واژه نشت در گویش تبری به آرش کهنه و پوسیده گیلکی با دو آرش تراوش و چین و چروک شده آمده (بنگرید به واژه نامه تبری صادق کیا و ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی جهانگیر سرتیپ پور) در گویش نایینی نیز نشت برابربا تراوش آمده (بنگرید به فرهنگ نایینی منوچهر ستوده) در گویش خراسانی نیز واژه نشت برابر با (نفوذ مایعی از ظرف) آمده (بنگرید به فرهنگ گویش خراسان بزرگ امیرشالچی) هم چنین نمی توان پذیرفت که این واژه از نشط تازی گرفته شده باشد زیرا که این واژه به آرش ربایش گرفتن و گره زدن بر ریسمان است
معین بر آن است که این واژه در فارسی از نشف تازی گرفته شده این برداشت روا نمی نمایاند زیرا نشت تراویدن است و چکه کردن و درز کردن راز و نشف در تازی درست آرش باژ گونه دارد و برابر است با به خود کشیدن، واژه نشت در گویش تبری به آرش کهنه و پوسیده گیلکی با دو آرش تراوش و چین و چروک شده آمده (بنگرید به واژه نامه تبری صادق کیا و ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی جهانگیر سرتیپ پور) در گویش نایینی نیز نشت برابربا تراوش آمده (بنگرید به فرهنگ نایینی منوچهر ستوده) در گویش خراسانی نیز واژه نشت برابر با (نفوذ مایعی از ظرف) آمده (بنگرید به فرهنگ گویش خراسان بزرگ امیرشالچی) هم چنین نمی توان پذیرفت که این واژه از نشط تازی گرفته شده باشد زیرا که این واژه به آرش ربایش گرفتن و گره زدن بر ریسمان است
مایعی است قابل احتراق کهدر اعماق زمین تا 0081 متر پیدا میشود و گاهی بر اثر فشار و حرارت درونی زمین بطرف بالا صعود میکند و بسطح زمین نیز میرسد، موادی که از تصفیه نفت بدست میاید عبارتند از بنزین، پارافین، مازوت، وازلین نفت چراغ و بعضی مواد دیگر
مایعی است قابل احتراق کهدر اعماق زمین تا 0081 متر پیدا میشود و گاهی بر اثر فشار و حرارت درونی زمین بطرف بالا صعود میکند و بسطح زمین نیز میرسد، موادی که از تصفیه نفت بدست میاید عبارتند از بنزین، پارافین، مازوت، وازلین نفت چراغ و بعضی مواد دیگر
فرانسوی نو انشان، ارز برگ (اسکناس)، یاداشت اسکناس، نشانه هایی که بوسیله آنها اصوات موسیقی را نشان دهند و آنها هفتاند: دورمی فاسل لاسی. این نوتها روی حامل قرارمیگیرند. یا نوتهای زینت. نوتهایی است که کوچکتر ازدیگر نوتها نوشته شوند و در میان اصوات قرارمیگیرند. این علامات که وسیله زیبایی و لطافت نغمات و آهنگهای موسیقی است ازین قرارند: پیشا که پیش از نوت اصلی آید و دو قسمت است: تحتانی و فوقانی، گذر که بین دو نوت اصلی واقع شود، نوتهای کوچک که قبل از نوت اصلی آیند و باید بسرعت از آنها عبور کرد، قلاب که مجموع سه یا چهار نوت کوچک است که قبل از نوت اصلی آید و بوسیله علامت مخصوص نشانداده شود. نوتهای هماهنگ (مترادف)، هرگاه ما بین دو نوت باطنا فاصله ای نباشدولی فاصله بنظر آیدظن دو نوت را هماهنگ یا مترادف گویند
فرانسوی نو انشان، ارز برگ (اسکناس)، یاداشت اسکناس، نشانه هایی که بوسیله آنها اصوات موسیقی را نشان دهند و آنها هفتاند: دورمی فاسل لاسی. این نوتها روی حامل قرارمیگیرند. یا نوتهای زینت. نوتهایی است که کوچکتر ازدیگر نوتها نوشته شوند و در میان اصوات قرارمیگیرند. این علامات که وسیله زیبایی و لطافت نغمات و آهنگهای موسیقی است ازین قرارند: پیشا که پیش از نوت اصلی آید و دو قسمت است: تحتانی و فوقانی، گذر که بین دو نوت اصلی واقع شود، نوتهای کوچک که قبل از نوت اصلی آیند و باید بسرعت از آنها عبور کرد، قلاب که مجموع سه یا چهار نوت کوچک است که قبل از نوت اصلی آید و بوسیله علامت مخصوص نشانداده شود. نوتهای هماهنگ (مترادف)، هرگاه ما بین دو نوت باطنا فاصله ای نباشدولی فاصله بنظر آیدظن دو نوت را هماهنگ یا مترادف گویند
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته: باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده
جمع نکته، از ریشه پارسی ک نکته ها خجک ها دیل ها جمع نکته: باید که هر روز مسرعی با ملطفه از آن تو بمن رسد و هرچه رفته باشد نکت از آن بیرون آورده باشی و در آن ملطفه ثبت کرده