جدول جو
جدول جو

معنی نثاث - جستجوی لغت در جدول جو

نثاث
(نِ)
روغن که بر زخم مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نثاث
(نُثْ ثا)
غیبت کنندگان. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ ناث ّ. (از اقرب الموارد). رجوع به ناث ّ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثار
تصویر نثار
فدا کردن، گل یا گوهر که به عنوان احترام و افتخار بر سر کسی بیفشانند، پاشیدن، افشاندن، پراکنده ساختن، آنچه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
رخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ)
نام جد فرهین بن قرضم که پیش رسول صلی اﷲ علیه و سلم به رسولی آمد و محدثان آن را به فتح خوانند. (منتهی الارب) ، تیره ای است از مهره. (انساب سمعانی). رجوع به قثاثی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کث ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(قَثْ ثا)
سخن چین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
ترنم در غنا. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عث ّ. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باران ریزه. (منتهی الارب). مطر ضعیف. (اقرب الموارد). دث
لغت نامه دهخدا
(دَثْ ثا)
شکارکننده مرغان به فلاخن. (منتهی الارب). واحد آن داث ّ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رثه، بمعنی ردی و بلایه از متاع خانه. (آنندراج). و رجوع به رثه شود، جمع واژۀ رث ّ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ رث ّ، بمعنی کهنه و بلایه از رخت خانه و نیزجامۀ کهنه. (آنندراج). و رجوع به رث ّ شود، جمع واژۀ رثیث. (ناظم الاطباء). رجوع به رثیث شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ثْ ثا)
دروغگوی. (منتهی الارب). بسیار دروغگوی. (ناظم الاطباء). کذاب. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هثهاث
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
تفتیش کننده. بازکاونده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جستجوکننده در کارها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفاث
تصویر نفاث
جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار
تصویر نثار
پراکندگی، افشاندنی، پاشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
انگله دار از گیاهان گیاهی است ازتیره صندل هاکه غالبا بصورت درختچه است. این گیاه نیمه اول عمرش راکه جوان است بصورت طفیلی میگذراندوبوسیله مکینه هایی ازشیره های گیاهی درختان مجاورش استفاده میکندوفقط موقعی که رشدش کامل شود میتواندبوسیله ریشه خودموادغذایی رااززمینجذب کند اسپرس ابولیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاث
تصویر نجاث
تفتیش کننده، جستجو کننده در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثاث
تصویر قثاث
رخت کالا سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثاث
تصویر عثاث
سرود، سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاث
تصویر دثاث
باران سست فلاخنگر شکارگر که با فلاخن شکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثار
تصویر نثار
((نِ))
پراکندگی، افشاندگی، پیشکش، هدیه، آن چه در جشن عروسی بر سر عروس و داماد یا بر سر مردم بریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاث
تصویر نفاث
((نَ فّ))
دمنده، فوت کننده، جادوگر، ساحر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره