جدول جو
جدول جو

معنی نبهرجه - جستجوی لغت در جدول جو

نبهرجه
(نَ بَ رَ جَ)
نبهرج. (از اقرب الموارد). من الدراهم ما یرده التجار. (تعریفات). نبهرج. مأخوذ از نبهرۀ فارسی است. رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
نبهرجه
پول قلب
تصویری از نبهرجه
تصویر نبهرجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابهره
تصویر نابهره
بی بهره، خسیس، فرومایه، زر قلب، ناسره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرجه
تصویر بهرجه
بهره ای که از حاصل زراعت عاید مالک یا زارع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
ناسره، قلب، پول قلب، برای مثال دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفته ایم (کمال الدین اسماعیل - ۷۲۰)، کنایه از پست، فرومایه، کنایه از پوشیده، پنهان، کنایه از ناگهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، ماهه، برمه، پرماه، برماه، پرمه، پرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرده
تصویر نبرده
نبردآزموده، جنگی، جنگجو، دلاور، دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه، فرزندزاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
مفشله. (تاج العروس ج 8 ص 59 س 10) و صاحب قاموس در ذیل مفشله آرد: کبارجه و کرش. رجوع به مفشله و کرش شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ رَ/ رِ)
تقسیم دایرۀ منطقهالبروج به نه قسمت و هر یک از آن قسمت ها را به یکی از ستاره های آن قسمت نسبت دادن. (ناظم الاطباء). رجوع به نه بهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ جَ)
مصهرج. ساروج کرده شده. گویند: برکه مصهرجه، به صاروج برآورده. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
نبهره. زر قلب ناسره. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). ناسره و نبهره. کاسد. نارایج. (شعوری). نبهرج معرب آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). زر ناپاک. ناروا، بزرگ. عظیم. (برهان) (شعوری) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (نظام). چیز عظیم و بزرگ. (انجمن آرا) (آنندراج). سترگ:
که واویلا عجب کاریم افتاد
به سر نابهره دیواریم افتاد.
جامی.
، فرومایه. (غیاث). دون. (نظام) (جهانگیری) (شعوری). خسیس. (برهان) ، پوشیده. پنهان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بِ جَ / جِ)
بمعنی بهروج که بلور کبود کم قیمت است. (برهان). بهروج. بهروز. بهروزه. (آنندراج). بهروج. (ناظم الاطباء). بهروج. بهروز. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رِ)
زیاده از حد و بیرون از اندازه. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ رَ)
مأخوذ از ’نبهرۀ’ فارسی. پول بد. قلب. ناسره. (ناظم الاطباء). زائف ردی. (از متن اللغه) ، ناسزا، زبون، هیچکاره. (منتهی الارب). رجوع به نبهره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل و هدر کردن خون کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). و منه قول ابی محجن لابن ابی وقاص اما اذا بهرجتنی فلااشربها ابداً، یعنی الخمر، ای هدرتنی باسقاط الحد عنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارجه
تصویر بارجه
مرد بسیار شر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاجه
تصویر بهاجه
نیکو شدن شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرچه
تصویر بهرچه
توضیح نوشتن این کلمه بصورت (بهره چه) غلط فاحش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمه
تصویر بهرمه
شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهرجه
تصویر صهرجه
از ریشه پارسی ساروج کردن اندودن با ساروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبهره
تصویر عبهره
نازک اندام زن، سپید و خوشبوی زن نرگس بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبرجه
تصویر سبرجه
لاپوشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابهره
تصویر نابهره
ناسره، کاسد، نارایج، بزرگ، عظیم: (... که واویلا عجب کاریم افتاد بسر نابهره دیواریم افتاد) (جامی)، دون فرومایه پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهروجه
تصویر بهروجه
نوعی بلور کبود شفاف و کم قیمت، کندر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نبهره نپهرک ناسره، فرومایه زبون، بیکاره، ناسزا پول قلب، ناسره، ناسزا، زبون، هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
پول بد، سیم قلب، بی بهره، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
بهره مالکانه حق الارض، قسمتی که از حاصل و غیره عاید شود. توضیح این کلمه بصورت (بهرچه) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیره
تصویر نبیره
فرزند نوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابهره
تصویر نابهره
((بَ رَ یا ر))
ناسره، زر ناپاک، زر قلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبهرج
تصویر نبهرج
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبهره
تصویر نبهره
((نَ بَ رَ))
پول قلب، هرچیز قلب و ناسره، گدا، فقیر، پست و فرومایه، نبهرج
فرهنگ فارسی معین
قلب، نارایج، ناروا، ناسره، بی مقدار، پست، دونمایه، زبون، فرومایه، ناگهان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستقیم به طرف چیز یا کسی رفتن، بی محابا گذشتن، طناب رخت
فرهنگ گویش مازندرانی
بهره، سود، اجاره بها، درآمد
فرهنگ گویش مازندرانی