جدول جو
جدول جو

معنی نبش - جستجوی لغت در جدول جو

نبش
زاویۀ خارجی محل تلاقی دو سطح
کنارۀ دیوار که در پیچ کوچه، خیابان یا هر معبر دیگری باشد
کندن زمین و بیرون آوردن چیزی از زیر زمین
نبش قبر: شکافتن گور
تصویری از نبش
تصویر نبش
فرهنگ فارسی عمید
نبش
(عُ)
هویداکردن چیز پنهان. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). پیدا کردن نهانی را. (منتهی الارب) (آنندراج). آشکار کردن راز را. (از معجم متن اللغه). افشا کردن راز را. یقال: هو ینبش الاسرار. (از اقرب الموارد). ظاهر نمودن هر پوشیده. (فرهنگ خطی) ، بیرون آوردن گنج. (فرهنگ نظام). بیرون آوردن گنج از زمین با شکافتن آن، و از این معنی است نبش قبر. (از اقرب الموارد) ، کاوش نمودن زمین را. (ناظم الاطباء) ، گشودن قبر و کندن قبری که در وی مرده گذاشته باشند. (ناظم الاطباء). کندن قبر و هویدا کردن مرده. (فرهنگ نظام). کندن قبر را. (آنندراج). برهنه نمودن و کفن آهنجی کردن. (منتهی الارب). نباشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) : نبش القبر، کند آن قبر را و کفن دزدید. (ناظم الاطباء). کفن آهنجی. (دهار) ، بیرون آوردن بعد از دفن. (ازمعجم متن اللغه) ، چیزی به منقاش از جای بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، برآوردن حدیث را. (منتهی الارب) (آنندراج). استخراج کردن حدیث را. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بیرون آوردن خبر. (فرهنگ خطی) ، برهنه کردن آن چیز را از آن چیز. (از ناظم الاطباء). کشف الشی ٔ عن الشی ٔ. (معجم متن اللغه). گشادن چیزی را از چیزی. (فرهنگ خطی) ، تیر انداختن بر کسی و نرسیدن آن. (آنندراج) (از معجم متن اللغه) : نبشه بسهم نبشاً، تیر انداخت بر وی و نرسید. (منتهی الارب). نبش فلاناً بسهم، تیر انداخت به او و بدو اصابت نکرد، و این مجاز است و غالب آنکه ’عدم اصابت’ خارج از مفهوم کلمه است. (اقرب الموارد) ، نبات برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تره برکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) : نبش البقل، برکند آن تره را. (ناظم الاطباء) ، گشادن چیزی را. (آنندراج) (فرهنگ خطی) ، کسب. (فرهنگ خطی). ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : نبش لعیاله، اکتسب. (اقرب الموارد). یا آن بنش به تقدیم باء است. (معجم متن اللغه). و نیز رجوع به بنش شود
لغت نامه دهخدا
نبش
(نَ)
ملتقای خارجی دو سطح عمود بر یکدیگر که بوسیلۀ سطح کم عرضی به هم پیوندند و زاویۀ قائمه تشکیل دهند.
- نبش کوچه (خیابان) ، ملتقای دو دیوار عمود بر هم که محل نصب در خانه یا ایجاد سطح ثالثی باشد.
، خم. پیچ. (یادداشت مؤلف) ، جبهه. (یادداشت مؤلف) ، تیزه. تیزی. (یادداشت مؤلف) ، نقطۀ سفید که بر ناخن افتد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نبش
(نِ)
درختی است شبیه صنوبر، سنگین تر از آبنوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی است برگش چون برگ صنوبر. (از اقرب الموارد). درختی است چون صنوبر، جز اینکه فراهم آمده تر و محکم تر و سخت تر از آبنوس است، چوب سرخ رنگی به سختی آهن دارد که از آن عصا و نیزه ساخته می شود. (از معجم متن اللغه). درختی است برگهایش چون برگ صنوبر با چوبی قرمزرنگ و بسیار سخت. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نبش
(نَ بَ)
شتر که در سپل آن نشانی باشد، و آن در زمین ظاهر گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). شتری که در سپل آن نشانی باشد که در زمین ظاهر گردد. (ناظم الاطباء). الجمل الذی فی خفه اثر یتبین فی الارض فیقص اثره. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نبش
گور گشایی، تره برکندن، برهنه کردن، فاش کردن راز، آشکار گرداندن درختی است شبیه صنوبروسنگین تر ازآبنوس وچوبی سرخ رنگ وسخت داردکه ازآن عصاوغیره سازند. توضیح باماخذی که در دست بوداین گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
نبش
کندن قبر
تصویری از نبش
تصویر نبش
فرهنگ فارسی معین
نبش
((نَ))
کناره، لبه
تصویری از نبش
تصویر نبش
فرهنگ فارسی معین
نبش
پیچ، سوق، سوک، کنج، گوشه، افشاسازی، گورشکافی، استخراج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جنبش
تصویر جنبش
تکان، حرکت، کنایه از تغییر، نهضت،
در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین
جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد
جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبش
تصویر تبش
تابش، گرما، گرمی، فروغ، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبش
تصویر غبش
بقیۀ شب، تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبق
تصویر نبق
بار درخت سدر، میوۀ درخت سدر
فرهنگ فارسی عمید
(خِمْ / خَمْ بَ)
بسیارجنبش. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). لرز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
نباش تر. (ناظم الاطباء) : هو انبش من جیأل، او نباش تر است از کفتار
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در اصطلاح بنایان، کاشی یا آجری که ملتقای دو سطح آن زاویۀ قائمه تشکیل ندهد بلکه بوسیلۀ سطح کم عرض دیگری دو سطح آن به هم پیوندد. آجری که لبۀ تیز نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنش
تصویر بنش
گریز از بدی سستی سستی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نبش: هرچیزنبشدار، کاشی یاآجری که ملتقای دوسطح آن زاویه ای قایمه تشکیل ندهدبلکه بوسیله سطح کم عرض دیگری دوسطح آن بهم پیوندد آجری که لبه تیزنداشته باشد، آهنی که ازدوسطح عمودبریکدیگرتشکیل شده باشدوبرای ساختن پایه صندوقهای آهنی ودرومانندآن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبش
تصویر خبش
جمع کردن، بگیرآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبش
تصویر حبش
فیسا (بوقلمون) شوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبش
تصویر جبش
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربش
تصویر ربش
ناخنه خجک سپیدی که بر ناخن آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبش
تصویر جنبش
حرکت، تکان
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبش
تصویر آبش
آنکه پیرامون و پیشگاه خانه کسی را به طعام و شراب آراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبش
تصویر تبش
گرما و گرمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشت
تصویر نبشت
خط، تحریر، نوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشی
تصویر نبشی
((نَ))
هر چیز نبش دار، آجر یا کاشی که لبه تیز نداشته باشد، تیرآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبش
تصویر جنبش
((جُ بِ))
حرکت، تکان، لرزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنبش
تصویر جنبش
تحرک، نهضت، حرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبض
تصویر نبض
تپش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخش
تصویر نخش
برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
اختلاج، اهتزاز، تکان، تلاطم، حرکت، لرز، لرزش، لرزه، لول، وول، بعث، تشنج، جوشش، رستاخیز، شورش، نهضت
فرهنگ واژه مترادف متضاد