1ـ اگر خواب ببنیید در نبردی شرکت دارید، علامت آن است که به همکاران خود برخوردی نامطلوب خواهید داشت و خطر دادخواهی در دادگاه شما را تهدید می کند. ، 2ـ مشاهده نبرد دیگران در خواب، علامت آن است که پول خود را هدر می دهید. اگر زنی چنین خواب ی ببیند، نشانه آن است که باید تهمت و غیبت دیگران بترسید. ، 3ـ اگر دختری نامزد خود را در حال نبرد به خواب ببیند، نشانه آن است که نامزد او فردی نالایق است. ، 4ـ اگر خواب ببینید در نبردی شکست خورده اید، نشانه آن است که حق مالکیتی را از دست می دهید. ، 5ـ اگر خواب ببینید به هنگام نبرد ضربه ای به دشمن می زنید، علامت آن است که علی رغم مخالفتهای موجود با شهامت و استقامت در کسب ثروت و افتخار موفق می شوید. ، 6ـ اگر خواب ببینید دو مرد با هم در حال نبرد هستند، نشانهآن است که در حرفه خود نگرانی و سردرگمی بسیار خواهید داشت. اما سود اندکی به دست می آورید. ، 7ـ اگر خواب ببینید که در راه خانه سیاهان با تیغ به شما حمله می کنند، نشانهآن است که از شغل خود نومید می شوید و با زیردستان خود دچار اختلاف می گردید. در خانواده نیز روابط نامطلوبی حکم فرما خواهد شد. ، 8ـ اگر خواب ببینید با سیاه پوستان در نبرد هستید، نشانه آن است که سیاه پوستان با پستی و حقارت شما را آزاد می دهند.
1ـ اگر خواب ببنیید در نبردی شرکت دارید، علامت آن است که به همکاران خود برخوردی نامطلوب خواهید داشت و خطر دادخواهی در دادگاه شما را تهدید می کند. ، 2ـ مشاهده نبرد دیگران در خواب، علامت آن است که پول خود را هدر می دهید. اگر زنی چنین خواب ی ببیند، نشانه آن است که باید تهمت و غیبت دیگران بترسید. ، 3ـ اگر دختری نامزد خود را در حال نبرد به خواب ببیند، نشانه آن است که نامزد او فردی نالایق است. ، 4ـ اگر خواب ببینید در نبردی شکست خورده اید، نشانه آن است که حق مالکیتی را از دست می دهید. ، 5ـ اگر خواب ببینید به هنگام نبرد ضربه ای به دشمن می زنید، علامت آن است که علی رغم مخالفتهای موجود با شهامت و استقامت در کسب ثروت و افتخار موفق می شوید. ، 6ـ اگر خواب ببینید دو مرد با هم در حال نبرد هستند، نشانهآن است که در حرفه خود نگرانی و سردرگمی بسیار خواهید داشت. اما سود اندکی به دست می آورید. ، 7ـ اگر خواب ببینید که در راه خانه سیاهان با تیغ به شما حمله می کنند، نشانهآن است که از شغل خود نومید می شوید و با زیردستان خود دچار اختلاف می گردید. در خانواده نیز روابط نامطلوبی حکم فرما خواهد شد. ، 8ـ اگر خواب ببینید با سیاه پوستان در نبرد هستید، نشانه آن است که سیاه پوستان با پستی و حقارت شما را آزاد می دهند.
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود بن مضارع نوردیدن و نوشتن پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج بساط فرش طومار زیبا درهم پیچیده شدن جنگ، نبرد درخور کنایه از زوال
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، دُرج بساط فرش طومار زیبا درهم پیچیده شدن جنگ، نبرد درخور کنایه از زوال
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز، مسنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فَسان، فَسَن، سان، سان ساو، سَنگ ساو، سامیز، مِسَنّ، نوعی شیرینی که با گندم سبزکرده، آرد، شکر و روغن درست می کنند
درخور نبرد. مخصوص نبرد. مخصوص میدان جنگ: به گرز نبردی بر افراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب. فردوسی. به تیغ نبردی تو را جستمی وز این گفت بیهوده وارستمی. فردوسی. ز نای نبردی برآمد خروش غو کوس در لشکر افکند جوش. اسدی. ، نبرده. مرد نبرد. جنگی. جنگاور. اهل جنگ: شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار. عسجدی
درخور نبرد. مخصوص نبرد. مخصوص میدان جنگ: به گرز نبردی بر افراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب. فردوسی. به تیغ نبردی تو را جستمی وز این گفت ِ بیهوده وارستمی. فردوسی. ز نای نبردی برآمد خروش غو کوس در لشکر افکند جوش. اسدی. ، نبرده. مرد نبرد. جنگی. جنگاور. اهل جنگ: شاه ابوالقاسم بن ناصر دین آن نبردی ملک نبرده سوار. عسجدی
مرکّب از: نبرد + ه، پسوند نسبت و اتصاف، (حاشیۀ برهان قاطع معین)، شجاع. دلیر. دلاور. (برهان قاطع)، مبارز. (لغت فرس اسدی)، مرد مبارز. (فرهنگ نظام)، نبردکننده. جنگی. دلیر. (انجمن آرا) (آنندراج)، بهادر. دلاور. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، جنگ آور. نبردکننده. جنگی. (فرهنگ خطی)، مرد مبارز مردانه و دلاور. (صحاح الفرس) : دریغ آن نبرده سوار دلیر که بازش ندید آن خردمند پیر. دقیقی. دریغ آن نبرده گرانمایه گرد که نادیده باز آن پدر را بمرد. دقیقی. نبرده گزینان اسفندیار از آنجا برفتند تیماردار. دقیقی. گمانی برم من که او رستم است که چون او نبرده به گیتی کم است. فردوسی. نبرده چون او در جهان سربه سر به ایران وتوران نبندد کمر. فردوسی. نبرده برادرم فرخ زریر که شیر ژیان آوریدی به زیر. فردوسی. راست گفتی نبرده فرهاد است بیستون را همی کند به تبر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته به نصرت از خیبر. فرخی. خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود. منوچهری. شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار. عسجدی. نبرده گردان بینند چون تو را بینند چو آب و آتش در شور عرصۀ پیکار. مسعودسعد. مسعودسعد سلمان دربزم و رزم تو جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد. مسعودسعد. گزیده سیف الدین اختیار ملک و شرف نبرده عزالدین افتخار نسل بشر. انوری. نبرده جوانی جوانمرد بود که روشن دلش مهرپرورد بود. نظامی. چنین چند روز آن نبرده سوار به پوشیدگی حرب کرد آشکار. نظامی. و چون به حد آن رسید که سواری تواند کردن او را سواری... و تیر انداختن آموخت چنانکه نبردۀ جهان گشت در انواع هنر. (فارسنامۀ ابن بلخی)، ، نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد: بیارید گفتا سپاه مرا نبرده قبا و کلاه مرا. فردوسی. ، پسندیده. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: نبرد + ه، پسوند نسبت و اتصاف، (حاشیۀ برهان قاطع معین)، شجاع. دلیر. دلاور. (برهان قاطع)، مبارز. (لغت فرس اسدی)، مرد مبارز. (فرهنگ نظام)، نبردکننده. جنگی. دلیر. (انجمن آرا) (آنندراج)، بهادر. دلاور. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، جنگ آور. نبردکننده. جنگی. (فرهنگ خطی)، مرد مبارز مردانه و دلاور. (صحاح الفرس) : دریغ آن نبرده سوار دلیر که بازش ندید آن خردمند پیر. دقیقی. دریغ آن نبرده گرانمایه گرد که نادیده باز آن پدر را بمرد. دقیقی. نبرده گزینان اسفندیار از آنجا برفتند تیماردار. دقیقی. گمانی برم من که او رستم است که چون او نبرده به گیتی کم است. فردوسی. نبرده چون او در جهان سربه سر به ایران وتوران نبندد کمر. فردوسی. نبرده برادرْم فرخ زریر که شیر ژیان آوریدی به زیر. فردوسی. راست گفتی نبرده فرهاد است بیستون را همی کَنَد به تبر. فرخی. راست گفتی نبرده حیدر بود بازگشته به نصرت از خیبر. فرخی. خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود. منوچهری. شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار. عسجدی. نبرده گُردان بینند چون تو را بینند چو آب و آتش در شور عرصۀ پیکار. مسعودسعد. مسعودسعد سلمان دربزم و رزم تو جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد. مسعودسعد. گزیده سیف الدین اختیار ملک و شرف نبرده عزالدین افتخار نسل بشر. انوری. نبرده جوانی جوانمرد بود که روشن دلش مهرپرورد بود. نظامی. چنین چند روز آن نبرده سوار به پوشیدگی حرب کرد آشکار. نظامی. و چون به حد آن رسید که سواری تواند کردن او را سواری... و تیر انداختن آموخت چنانکه نبردۀ جهان گشت در انواع هنر. (فارسنامۀ ابن بلخی)، ، نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد: بیارید گفتا سپاه مرا نبرده قبا و کلاه مرا. فردوسی. ، پسندیده. (ناظم الاطباء)
نام چند ده از توابع قم بوده است که اکنون در مآخذ جغرافیایی نام آنها نیست. و نوشته اند که مطبخهای اردشیر در آن جا بوده است و هنبرد یعنی سیری از طعام. رجوع به ترجمه تاریخ قم ص 69، 70، 71، 117 شود
نام چند ده از توابع قم بوده است که اکنون در مآخذ جغرافیایی نام آنها نیست. و نوشته اند که مطبخهای اردشیر در آن جا بوده است و هنبرد یعنی سیری از طعام. رجوع به ترجمه تاریخ قم ص 69، 70، 71، 117 شود
مژدگانی نوید آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
مژدگانی نوید آب افشرده که ازحبوب وجزآن گیرند، شراب خرما، خمری که ازفشرده انگور سازند: بدست راست شراب وبدست چپ زلفین همی خوریم وهمی بوسه می دهیم بدنگ. نبیذوبوسه تودانی همی چه نیک بود یکی نبیذودوصدبوسه وشراب زرنگ. (منوچهری. د. چا. 222: 2) یانبیذخام. خام می می خام مقابل می پخته میفختج. برسماع چنگ اوبایدنبیذ (نبید) خام خورد می خوش آمدخاصه اندرمهرگان بابانگ چنگ. (منوچهری. د. چا. 50: 2)
منسوب به نبرد: مخصوص نبردجنگی: بگرزنبردی برافراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب. (شا. لغ) مردنبردجنگاور: شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار. (عسجدی لغ)
منسوب به نبرد: مخصوص نبردجنگی: بگرزنبردی برافراسیاب کنم تیره گون تابش آفتاب. (شا. لغ) مردنبردجنگاور: شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار. (عسجدی لغ)
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند