عنصر فلزی سفید رنگ، سخت، چکش خوار، قابل مفتول شدن، نامحلول در آب و محلول در اسید ازتیک که در تهیۀ برخی آلیاژها، رنگ ها و جلادهنده ها به کار می رود کبالت ۶۰: کبالت رادیواکتیو که در معالجۀ سرطان از آن استفاده می شود
عنصر فلزی سفید رنگ، سخت، چکش خوار، قابل مفتول شدن، نامحلول در آب و محلول در اسید ازتیک که در تهیۀ برخی آلیاژها، رنگ ها و جلادهنده ها به کار می رود کبالتِ ۶۰: کبالت رادیواکتیو که در معالجۀ سرطان از آن استفاده می شود
اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از تازی، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز گویند (ناظم الاطباء). شکر پختۀ رنگ بگشتۀمتبلورشده. (یادداشت مؤلف). شکر طبرزد: و عمال را بفرمود تا نی شکر بکارند به عمل گاه آمل که سال بیست وپنجهزار من... قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی. (تاریخ طبرستان). سرخ گلی سبزتر از نیشکر خشک نباتی همه جلاب تر. نظامی. تو را رخ چون گل و لب چون نبات است غلط گفتم لبت آب حیات است. نظامی. وقتی به قهر گوی که صد کوزۀ نبات گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی. سعدی. بر کوزۀ آب نه دهان را بردار که کوزۀ نبات است. سعدی. این نبات از کدام شهر آرند تو قلم نیستی که نیشکری. سعدی. راست زهری است شکّرین انجام کج نباتی که تلخ شد زو کام. اوحدی. گفتم که لبت گفت لبم آب حیات گفتم دهنت گفت زهی حب نبات. حافظ. بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات قالبی امروز می سازد که فردا بشکند. ؟ (از آنندراج). - امثال: خر چه داند بهای قند و نبات ؟
اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از تازی، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز گویند (ناظم الاطباء). شکر پختۀ رنگ بگشتۀمتبلورشده. (یادداشت مؤلف). شکر طبرزد: و عمال را بفرمود تا نی شکر بکارند به عمل گاه آمل که سال بیست وپنجهزار من... قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی. (تاریخ طبرستان). سرخ گلی سبزتر از نیشکر خشک نباتی همه جلاب ِ تر. نظامی. تو را رخ چون گل و لب چون نبات است غلط گفتم لبت آب حیات است. نظامی. وقتی به قهر گوی که صد کوزۀ نبات گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی. سعدی. بر کوزۀ آب نِه دهان را بردار که کوزۀ نبات است. سعدی. این نبات از کدام شهر آرند تو قلم نیستی که نیشکری. سعدی. راست زهری است شکّرین انجام کج نباتی که تلخ شد زو کام. اوحدی. گفتم که لبت گفت لبم آب حیات گفتم دهنت گفت زهی حب نبات. حافظ. بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات قالبی امروز می سازد که فردا بشکند. ؟ (از آنندراج). - امثال: خر چه داند بهای قند و نبات ؟
ساخت و ساز. (منتهی الارب) (آنندراج). ساخت و ساز و آمادگی. (ناظم الاطباء). عده. عتاد. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). یقال: اخذللامر نبالته، ای عدته و عتاده. (اقرب الموارد). و یقال: اخذ للامر نبالته، ای عدته، یعنی از روی اطلاع و آگاهی آمادۀ ساخت و ساز آن گردید. (ناظم الاطباء). آنچه جهت اتمام کاری آماده کنی. عدت. (از المنجد)
ساخت و ساز. (منتهی الارب) (آنندراج). ساخت و ساز و آمادگی. (ناظم الاطباء). عُده. عتاد. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). یقال: اخذللامر نبالته، ای عدته و عتاده. (اقرب الموارد). و یقال: اخذ للامر نبالته، ای عدته، یعنی از روی اطلاع و آگاهی آمادۀ ساخت و ساز آن گردید. (ناظم الاطباء). آنچه جهت اتمام کاری آماده کنی. عُدت. (از المنجد)
نجابت. (ناظم الاطباء). بزرگواری. (غیاث اللغات از منتخب اللغات) : و نباهت قدر او پیدا آید. (سندبادنامه ص 8) ، نامواری. (زمخشری). مشهور شدن. (غیاث اللغات). ناموری. اشتهار، آگاهی. (غیاث اللغات). بیداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به نبه شود، شرف. (از اقرب الموارد). بزرگی. (ناظم الاطباء) : امیر عضدالدوله با جلالت قدر و نباهت ذکر و خشونت جانب و عزت ملک و نخوت پادشاهی همواره رضاء آن جانب نگاه داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30). جلالت قدر و نباهت ذکر تو زیادت از آن است که خویشتن را در معارضۀ جماعتی آری که... (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). به همه معانی رجوع به نباهه شود
نجابت. (ناظم الاطباء). بزرگواری. (غیاث اللغات از منتخب اللغات) : و نباهت قدر او پیدا آید. (سندبادنامه ص 8) ، نامواری. (زمخشری). مشهور شدن. (غیاث اللغات). ناموری. اشتهار، آگاهی. (غیاث اللغات). بیداری. (یادداشت مؤلف). رجوع به نبه شود، شرف. (از اقرب الموارد). بزرگی. (ناظم الاطباء) : امیر عضدالدوله با جلالت قدر و نباهت ذکر و خشونت جانب و عزت ملک و نخوت پادشاهی همواره رضاء آن جانب نگاه داشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 30). جلالت قدر و نباهت ذکر تو زیادت از آن است که خویشتن را در معارضۀ جماعتی آری که... (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). به همه معانی رجوع به نباهه شود
فلزی است سفید مایل به سرخی، سخت و شکننده که شمارۀ اتمی آن 27 است و در 1490 درجه می گدازد. وزن مخصوصش 8/8 است. این فلز با مس و آهن و فولاد بصورت آلیاژ در می آید. در جوهر شوره (اسید) ازتیک (اسید نیتریک) حل می شود
فلزی است سفید مایل به سرخی، سخت و شکننده که شمارۀ اتمی آن 27 است و در 1490 درجه می گدازد. وزن مخصوصش 8/8 است. این فلز با مس و آهن و فولاد بصورت آلیاژ در می آید. در جوهر شوره (اسید) ازتیک (اسید نیتریک) حل می شود