جدول جو
جدول جو

معنی نبء - جستجوی لغت در جدول جو

نبء
(عَ)
آشکار شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، برآمدن. (از منتهی الارب). طالع شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغه) ، بلند گردیدن. (از منتهی الارب) (از المنجد) (ازاقرب الموارد) ، رفتن از جای به جای. (آنندراج). خروج از جائی به جائی. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). از زمینی به زمینی بیرون آمدن. از جائی به جائی رفتن. (از منتهی الارب). از جای به جای شدن. (زوزنی). بیرون آمدن از جائی به جائی. (صراح). و یقال: نبأت به الارض، جائت به (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، آورد او را زمین. (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگی خفیف کردن. (از المنجد) ، بانگ کردن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) ، ناخوش داشتن گوش شنیدن خبری را: نباء سمعی عن کذا، ای کرهه. (المنجد) ، خبر دادن. (آنندراج). بیاگاهانیدن. (دهار). خبر دادن از چیزی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبض
تصویر نبض
جنبش رگ در انسان و حیوان، حرکت قلب، ضربان قلب، اثر خارجی کار سرخرگ ها که فقط در جایی از بدن احساس می شود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد مانند مچ دست و گیجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبس
تصویر نبس
نبسه ها، فرزند فرزندها، نوه ها، فرزندزاده ها، جمع واژۀ نبسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیغمبر، هر شخصی که خداوند او را با الهام، وحی و یا به واسطۀ فرشته خبر دهد و اوامر خود را به او برساند و یا او را برای راهنمایی خلق به راه راست مبعوث کند، برخی از پیغمبران قدیم پیرو شریعت پیغمبر دیگر بوده اند مانند یونس نسبت به موسی، نبی اللّٰه، پیامبر، رسول، پیمبر، وخشور، پیغامبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبا
تصویر نبا
هفتاد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۰ آیه، تساؤل، معصرات، عمّ، خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبش
تصویر نبش
زاویۀ خارجی محل تلاقی دو سطح
کنارۀ دیوار که در پیچ کوچه، خیابان یا هر معبر دیگری باشد
کندن زمین و بیرون آوردن چیزی از زیر زمین
نبش قبر: شکافتن گور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبع
تصویر نبع
بیرون آمدن آب از زمین، جوشیدن آب از چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبت
تصویر نبت
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبق
تصویر نبق
بار درخت سدر، میوۀ درخت سدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبص
تصویر نبص
تره تازه، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تره، بخشش، باران، ستاره فرو رونده سقوط ستاره یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق، جمع انواء نوآن
فرهنگ لغت هوشیار
آگهی، یکی از سیمناد های نپی (سوره های قرآن) گفتارخبر: زانکه قدرمستمع آمدنبا برقدخواجه برددرزی قبا. (مثنوی لغ)، قران: نورازآن ماه باشدوین ضیا آن خورشیداین فروخوان ازنبا. (مثنوی لغ) آگاهی خبر، جمع انباء، قرآن. یانباء عظیم. قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
رستن، گیاه نشان روییدن گیاه رستن، رویانیدن زمین گیاه را، رویش بالش، آنچه که رویدگیاه نبات. یانبت اسنان. پیدایش وروییدن دندانهادردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبذ
تصویر نبذ
پیمان شکستن، نقض عهد
فرهنگ لغت هوشیار
پسردختردختردختردخترزاده: صفت ذات اوهمین نه بس است که رسول خدای رانبس است ک
فرهنگ لغت هوشیار
گور گشایی، تره برکندن، برهنه کردن، فاش کردن راز، آشکار گرداندن درختی است شبیه صنوبروسنگین تر ازآبنوس وچوبی سرخ رنگ وسخت داردکه ازآن عصاوغیره سازند. توضیح باماخذی که در دست بوداین گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبع
تصویر نبع
جوشیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
هر رگ جنبنده در بدن، رگ، تعداد نبض انسان در هر دقیقه 07 الی 57 مرتبه میزند اما هنگام بیماری یا هیجان تعداد آن بیشتر می شود، ضربان قلب کودک بیش از سالمندان است
فرهنگ لغت هوشیار
نخست آب چاه، غور مرد برآمدن آب ازچاه وزمین، بسیار شدن آب چاه، برآوردن آب چاه را، ظاهرکردن چیزی را، نشرعلم ومعرفت. نخستین آبی که ازچاه - بهنگام حفرآن - ظاهرشود، غورآب، غورمرد باطن وی
فرهنگ لغت هوشیار
میوه کنار، نوشتن میوه درخت کنارراگویندکه برگهایش راخشک کرده پس ازکوبیدن بنام سدر جهت شستشوی بدن بکارمیبرند. یانبق هندی. درختی است از رده دولپه ییهای جداگلبرگ که جزو تیره بیکزاسه میباشد و متعلق بنواحی حاره است ظلوی هندی طالیسفر
فرهنگ لغت هوشیار
جائی در کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج شود تراوش آب ازکنارچشمه ورودخانه زهاب: گیردی آب جوی راپندام چون بودبسته نبک راه زخس. رودکی. لفااق. 10- 309)
فرهنگ لغت هوشیار
تیر نژادگی، فرخادگی، تیز هوشی، نژاده، خوش اندامی تیر (عربی) : ثریاچنان دسته تیربسته که پیکانهاپیش وپنهانش نبلی. منوچهری. د. 142: 2)، جمع نبالانبالنبلان، آگاهی انتباه نجابت بزرگی، فضل، آگاهی، تیزی خاطرذکا، صاحب نجابت نجیب، خداوندفضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبی
تصویر نبی
پیامبر، پیغمبر اسلام (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
نبی در فارسی سریانی تازی گشته از نبیا (پژوهش واژه های سریانی) پیامبر آگاهنده نوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبی
تصویر نبی
((نُ))
قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبی
تصویر نبی
((نَ یّ))
پیغامبر، جمع انبیاء، نبیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبل
تصویر نبل
((نَ))
تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبل
تصویر نبل
((نُ))
نجابت، بزرگی، فضل، آگاهی، تیزی خاطر، ذکاء، صاحب نجابت، نجیب، خداوند فضل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبک
تصویر نبک
((نَ))
زهاب، جایی کنار چشمه یا رودخانه که آب باریکی از آن خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
((نَ))
میوه درخت کنار را گویند که برگ هایش را خشک کرده پس از کوبیدن به نام سدر جهت شستشوی بدن بکار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبع
تصویر نبع
((نَ))
برآمدن آب از چاه، جوشیدن آب از چشمه، ظاهر شدن امری از کسی، راش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبط
تصویر نبط
((نَ))
برآمدن آب از چاه و زمین، برآوردن آب از چاه، ظاهر کردن چیزی را، نشر علم و معرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبض
تصویر نبض
تپش
فرهنگ واژه فارسی سره