جدول جو
جدول جو

معنی ناگنج - جستجوی لغت در جدول جو

ناگنج
(دَ قی قَ / قِ)
ناگنجنده: و در دل برادران مشفق ناگنج و در چشم یاران ناصح حقیر نماید. (کلیله و دمنه). رجوع به ناگنجیده و ناگنجنده شود
لغت نامه دهخدا
ناگنج
آنچه که درجایی نگنجد، فراهم ناآینده ناسازگار: (واین چهار مایه (آب وآتش و باد وخاک) ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و بایکدیگر ناگنجنده و نا سازند {مقابل گنجنده
تصویری از ناگنج
تصویر ناگنج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارنج
تصویر نارنج
(دخترانه)
میوه ای آبدار و ترش از مرکبات
فرهنگ نامهای ایرانی
میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشگنج
تصویر نشگنج
وشگون، عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت
نشگون، اشکنج، نخجل، نخچل، نخجیل، نیلک، برای مثال آن صنم را ز گاز و از نشگنج / تن بنفشه شد و دو لب نارنج (عنصری - ۳۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاج
تصویر ناگاج
ناگاه، بی وقت، بی موقع، بی خبر، ناگهان، بی جا
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
بفتح ’ر’ (و در لهجۀ مرکزی به کسر). کردی، نارنج، نارنگ. گیلکی، نارنج. نارنج معرب ’نارنگ’ است. اصل این لغت هندی است ولی از راه زبانهای ایرانی وارد زبانهای اروپائی شده به صورت ارانژ و آرنج وارنجه و... درآمده و آن از انواع مرکبات است به صورت درختی با میوه های گرد (که در سطح آن فرورفتگی هائی دیده می شود) زردرنگ و ترش مزه. (برهان قاطع چ معین حاشیۀ ص 2095). معرب نارنگ. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (شمس اللغات) (زمخشری). میوه ای است گرمسیری از اقسام مرکبات ترش و گردشکل است نارس آن سبز و رسیده اش زرد می شود، در جنوب و شمال ایران جاهائی که در زمستان یخ زیاد بندد به عمل می آید. (فرهنگ نظام). بادرنگ. (مهذب الاسماء). معرب از نارنگ فارسی است ریشه و پوست درخت و پوست نارنج و شکوفه و تخم او در دوم گرم و خشک و ترشی او در آخر دوم سرد و خشک و با لزوجتی که موافق سینه و نزلات و سرفۀ حار است و در برگ و پوست او تفریح عظیم و جمیع اجزای او در همه امور بهتر از ترنج و ضماد پوست زرد او با سرکه جهت دردسر مجرب است و شرب یک درهم و نیم آن که خشک کرده باشند با آب گرم جهت پیچش و اخراج کرم شکم و قی و غثیان از مجربات و ضماد پختۀ مهرای نارنج بتمامه جهت جرب و حکه و جوششهای سر و نرم کردن موی جلد و بدن بی عدیل و بوئیدن او و برگ آن رافع طاعون و فساد هوا و آب خیسانیده پوست و شکوفۀ او جهت عسر ولادت مجرب و حمول آن مدر حیض و شرب او رافع سم عقرب و هوام و ترشی او با شکر مسهل صفرا و مدر آن و رافع خمار و امراض حارۀ عصب غیرصحیح و اکثار او مضعف جگر ومصلحش عسل و شکر و دو درهم از تخم مقشر او تریاق گزیدن جانوران و به دستور شرب ریشه های باریک درخت او با شراب همین اثر دارد و در سایر منافع مانند ترنج و لیمو است و ضرر نارنج به اعصاب کمتر است و روغن نارنج که پوست او را با شکوفه و روغن کنجد سه هفته در آفتاب گذاشته باشند در جمیع افعال قوی تر از روغن ناردین و دو مثقال آن پادزهر سموم باردۀ حیوانی است و بوئیدن شکوفۀ او مقوی دماغ و محلل زکام و عرق او که مسمی به عرق بهار است در دوم گرم و خشک و جهت ضعف دماغ و تفریح و تقویت اشتها و باه و سدّۀ مصفاه و نزلات و درد سینه و قولنج ریحی و پیچش و خفقان و غشی و مداومت او هفت روز و روزی دو وقیه با شکر و ربع درهم مرجان جهت رفع سپرز از مجربات و با آب کرفس جهت اخراج سنگ مثانه و گرده و شراب او ناشتا جهت قطع اسهال رطوبی نافع و حمول او با پشم جهت اصلاح رحم و با شیر مادیان جهت اعانت بر حمل از مجربات دانسته اند و اکثار بوئیدن او مورث بی خوابی و هوا، مضر عرق بهار است و مصلح او گلاب و قوتش در ظرف مس تا هفت سال باقی است و در شیشه تا یکسال. (تحفه حکیم مؤمن). و حبه حار یابس نافع نهش الهوام. (از بحر الجواهر). تخم نارنج را چون بکوبند روزی یک مثقال با نبات چند روز کفلمه کننددر گزیدگی غریب گز شفاء تمام بخشد و این را من خود تجربه کرده ام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و نیز رجوع شود به ضریر انطاکی ص 336 و گیاه شناسی گل گلاب ص 215و تاج المصادر بیهقی: و از وی (بلخ) ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد. (حدود العالم).
تا سرخ بود چون رخ معشوقان نارنج
تا زرد بود چون رخ مهجوران آبی.
فرخی.
آن صنم را ز گاز وز نشکنج
تن بنفشه شد و دو لب نارنج.
عنصری.
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد از هر ناحیه.
منوچهری.
نارنچ چو دو کفۀ سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برون سو.
منوچهری.
از درختان بسیار ترنج و نارنج و شاخهای با بار باز کردند و بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 461). در هر باغی درخت گوز وترنج و نارنج بهم باشد. (فارسنامۀ ابن بلخی).
ز بس نارنج و نار مجلس افروز
شده در حقه بازی باد نوروز.
نظامی.
سبزتراز برگ ترنج آسمان
آمده نارنج به دست آن زمان.
نظامی.
بس طفل کآرزوی ترازوی زر کند
نارنج ازآن خوردکه ترازو کند ز پوست.
خاقانی.
گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کند
لیک نسنجد بدان زیرک زر عیار.
خاقانی.
درختان نارنج را سایه بر وی
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر.
خاقانی.
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار.
سعدی.
از یکی آفتاب گیرد رنگ
خواه نارنج گیر و خواهی نار.
اوحدی.
و نارنجیان فوق الغصون کأنها
شموس عقیق فی سماء زبرجد.
قاضی عضد.
شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب
تا لانه لشکری شد و امرود میر گشت.
بسحاق.
- نارنج بغداد:
ترنج غبغبم را گر کند یاد
زنخ بر خود زند نارنج بغداد.
نظامی.
- نارنج بوی، به بوی نارنج. که بوی نارنج دهد:
چو قارورۀ صبح نارنج بوی
ترنجی شد از آب این سبز جوی.
نظامی.
- نارنج رخ، زردچهره:
شد قیس به جلوه گاه غنجش
نارنج رخ از غم ترنجش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل گنجیدن به معنی جای گرفتن و محاط شدن در چیزی و فراهم آورده شدن در جایی. رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
گنجایش ناپذیر. احاطه ناپذیر. که قابل جا دادن و گنجانیدن نیست. مقابل گنجیدنی. رجوع به گنجیدنی شود
لغت نامه دهخدا
محاطناشده. جای ناگرفته. مقابل گنجیده
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی ناگاه است و بیکبار هم گویندش، (برهان قاطع)، تبدیل ناگاه است، (انجمن آرا)، مبدل ناگاه است، (فرهنگ نظام)، ناگاه، (غیاث اللغات)، بیوقت، نابگاه، نابهنگام، ناگاه، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از بافتۀ اعلی که آن را پارچۀ بهشتی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، پارچۀ ابریشمی زربافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا / دُ)
فراهم ناآینده. ناسازگار: و این چهار مایه (آب و آتش و باد و خاک) ضد یکدیگرند، یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، که در جایی یا چیزی نگنجد. رجوع به گنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگنجنده
تصویر ناگنجنده
آنچه که درجایی نگنجد، فراهم ناآینده ناسازگار: (واین چهار مایه (آب وآتش و باد وخاک) ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و بایکدیگر ناگنجنده و نا سازند {مقابل گنجنده
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گرفتن عضوی از بدن با دو سر انگشت یا دو سر ناخن دست چنانکه بدرد آید: آن صنم را ز گاز و ز نشکنج تن بنفشه شد و دو لب نارنج. (عنصری. لفااق. 56)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
پارسی تازی گشته نارنج نارنگ پارسی تازی گشته نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
((رِ))
درختی است پایا از تیره مرکبات با میوه آب دار، درشت و کروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
((رَ))
نیرنگ، جمع نارنجات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنج
تصویر نارنج
نارنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر چه نارنج زرد است و نباید میوه خوبی باشد اما بوی خوش دارد و از جمله میوه های بهشت است لاجرم دیدن آن به تاویل نیکو بود در خواب نامه های غربی نیز انواع مرکبات و نارنج را خوب دانسته و از میوه هایی قلمداد کرده اند که ارباب انواع از ماورای دنیای محسوسات ما و از بهشت به زمین آورده و در اختیار انسان خاکی قرار داده اند. حضرت دانیال
اگر بیند نارنج داشت از یکی تا سه عدد، دلیل فرزند بود. اگر بیشتر بیند، دلیل مال بود و نعمت. محمد بن سیرین
دیدن نارنج درخواب چهاروجه است. اول: دوست. دوم: منازعت. سوم: فرزند. چهارم: منفعت.
اگر بیند نارنج به خروار داشت، دلیل که مال حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نارنج
فرهنگ گویش مازندرانی