جدول جو
جدول جو

معنی ناکسی - جستجوی لغت در جدول جو

ناکسی
فرومایگی، پستی و خواری
تصویری از ناکسی
تصویر ناکسی
فرهنگ فارسی عمید
ناکسی
(کَ)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی:
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.
نظامی.
هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.
سعدی.
، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی:
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.
ناصرخسرو.
دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.
انوری.
، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ناکسی
خواری پستی حقارت، رذالت فرومایگی نانجیبی: دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. (انوری)، بدجنسی بدذاتی، حیله گریمکاری، ترس جبن، حرص طمع، بی آبرویی بی غیرتی، نامردی عدم رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
ناکسی
بدجنسی، پستی، حقارت، خواری، دنائت، رذالت، طمع، فرومایگی، مکاری، نامردی، نانجیبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نانسی
تصویر نانسی
(دخترانه)
نام شهری در فرانسه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاکسی
تصویر چاکسی
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
نااهل، نالایق، پست و فرومایه، بی سر و پا، بدسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
سرافکنده، نگونسار، سرنگون، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
اتومبیل کرایه ای که در داخل شهر کار می کند و مردم را از محلی به محل دیگر می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
سر فروفکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه سر از خواری فروافکند. (از معجم متن اللغه). الرجل المطاطی ٔ رأسه. (اقرب الموارد) (المنجد). نگونسار. (غیاث اللغات). ج، نواکس
لغت نامه دهخدا
لقب قلمس است چون ماهها را فراموش می کرد، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سا)
فلان ٌ اکسی من فلان، فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیده تر. بسیار جامه تر: هو اکسی من البطل. (یادداشت مؤلف) ، پر شدن شکم و فربه گشتن آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به کعر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام حرف چهاردهم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر چهاردهم. وصورت آن این است. x (کوچک: x) (یادداشت مؤلف) ، بند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از ارادۀ خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بدسرشت. فرومایه. کمینه. دون. پست. خوار. ذلیل. (از ناظم الاطباء). دنی. (دهار) (منتهی الارب). خسیس. (زمخشری) (دهار). مردم فرومایه و بدجوهر. (آنندراج). رذل. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نالایق. نااهل. (غیاث). جلف. (زمخشری). زفت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لئیم. (مجمل اللغه) (دهار) (تاج العروس) (منتهی الارب) : ناکسان، اوباش. (مهذب الاسماء). دنیع. دنع. دانی. مدخل. سقیط. دعرور. خوثع. صمصم. صنبور. قهمد. کرّز. کتیع. مکرّز. اسلغ. خنسر. قهطم. ملطّم. الکد. حمنشر. لکیع. لقیطه. قابیاء. زمّح. زنیم. قصعل. ازیب. قرثع. صعفوق. عوذ. عواذ. غس ّ. غنثر یا غنثریا غنثر. مغربل. عکل یا عکل. عنقاش. اعقد. عزه. عزهاه. عزهاء. عنزهو. عنزهوه. عنزهانی ّ. جفیس. جفیس. ذم. رثع. نبر. نذل. نذیل. بشع. طغام. طمرس. طمل. جبس. جبوس. جبیس. شرط. جلنفع. وقب. لکوع. سفلهالناس. (از منتهی الارب). رذل. بلایه. فرومایه. سفله. وضیع. رذیل. ارذل. نانجیب:
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود سیر از او دلم ؟ برگس !
رودکی (؟)
اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی
از او تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی.
رودکی.
اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی.
مصعبی.
که رستم کک دزد ناکس گرفت
شد آن پهلوان زآن دلیری شگفت.
فردوسی.
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.
لبیبی.
به دست خود گلوی خود بریدن
به از بیغارۀ ناکس شنیدن.
فخرالدین اسعد.
در او رنج باید کشیدن بسی
جفا بردن از دست هر ناکسی.
اسدی.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو به مثل بر فلک ماه رسانیش.
ناصرخسرو.
گر شرمت است از آنکه پی ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام.
ناصرخسرو.
نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان.
ناصرخسرو.
راز از همه ناکسان نهان بایدداشت
و اسرار، نهان ز ابلهان باید داشت.
خیام.
ما را چه از آنکه ناکسی بد گوید
وآن عیب که در ماست یکی صد گوید.
خیام.
که نکرده ست خس وفا با کس
سگ به گاه وفا به از ناکس.
سنائی.
زآنکه ناکس ز دد بتر باشد
راست خواهی ز بد بتر باشد.
سنائی.
در پای سفلگان نپراکنده ام گهر
وز دست ناکسان نپذیرفته ام عطا.
عبدالواسع جبلی.
شه را غلطی سخت عظیم افتاده ست
در حق کسی که او ز ناکس زاده ست.
سوزنی.
مرا از شکستن چنان عار ناید
که از ناکسان خواستن مومیائی.
عمادی غزنوی.
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت به روی کس نکنند.
خاقانی.
همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک ّ معنی زد.
خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه، رها کن سخن ناکسان.
نظامی.
پائین طلب خسان چه باشی
دست خوش ناکسان چه باشی.
نظامی.
سگ صلح کند به استخوانی
ناکس نکند وفا به جانی.
نظامی.
شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس.
سعدی.
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی.
سعدی.
کسی کو تکبر کند با کسان
به خواری شود کمتر از ناکسان.
سعدی.
هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی
آن زر چو خاک بفکن و آن گل چو خار دار.
اوحدی.
جهد کن تا چو ناکس اوباش
نکنی سرّ مملکت را فاش.
اوحدی.
ناکس تر از او کس نبود در عالم
کز دوست بجز دوست مرادی خواهد.
جامی.
این ناکسان که فخر به اجداد میکنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.
صائب.
، مرد سبک مایه. مردی که شخصیت نداشته باشد و کسی نباشد. بی قدر. حقیر. بی لیاقت. (ناظم الاطباء). که کسی نیست. که شخص مهم باارزشی نیست. که مهم و معتبر و داخل آدم نیست:
عشق تو مست جاودانم کرد
ناکس جملۀ جهانم کرد.
عطار.
رسد اگر ز تو بر ناکسی چو من ستمی
بر این شکسته ستم نیست بر ستم ستم است.
طالب.
- ناکس شمردن کسی را، استفسال. (از زوزنی). به کس نداشتن او را. کسی نشمردن او را. اعتنا بدو نکردن.
، آنکه مردی ندارد و خصی و بی خایه است، مکار. حقه باز. گربز. محتال. ناقلا. حقه. رند، ترسو. جبان. ترسان. هراسان، طمعکار. حریص. آزمند. بخیل، ناخلف، بی غیرت. بی آبرو. (از ناظم الاطباء). نامردم. دشنام گونه ای است:
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
بدو گفت کای ناکس زشتخوی.
فردوسی.
بدو گفت کای ناکس بی خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای ناکس بی هنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر.
فردوسی.
ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بترمرا.
ناصرخسرو.
منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس.
نظامی.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت بر بیگانه روم.
حافظ.
کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم
ناکسم ناکس اگر کاری به کس باشد مرا.
کلیم
لغت نامه دهخدا
کسی که با مزد به کفش واکس می زند، (فرهنگ نظام)، یرندج یعنی آن که کفش را به رنگ سیاه رنگ می کند، (ناظم الاطباء)، که کفش را واکس زند، که شغل اوواکس زدن کفش مردم است، واکس زن،
جای واکس زدن، محل کسب و کار واکسی و واکس زن
لغت نامه دهخدا
شهری است در شمال شرقی فرانسه که پایتخت قدیم لورن بوده و مرکز شهرستان مورت -ا-موزل است و 120600 تن جمعیت دارد، این شهر در فاصله 353 هزارگزی پاریس واقع است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نرسیدگی. نارسیدگی. کالی. خامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عدم. مقابل وجود. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه فرانسه متداول در زبان فارسی است و اختصار کلمه ’تاکسی -اتو’ میباشد، اتومبیل کرایه که در داخل شهرها مسافران را از نقطه ای به نقطۀ دیگر برد
لغت نامه دهخدا
ناک بودن، حالت و صفت آدم ناک، سخت بی پول بودن، نهایت بی پولی، سرحال و سردماغ نبودن، کیفور نبودن، افسرده و پریشان و دلمرده بودن، رجوع به ناک شود
لغت نامه دهخدا
جان، کشیش و مصلح دینی و مورخ بزرگ اسکاتلندی است، وی طرفدار تجدد مذهبی بود و او را با کالون مباحثاتی بوده است، تولد وی در حدود 1505 میلادی و وفاتش به سال 1572 بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکی
تصویر ناکی
ناک بودن بی پولی مفرط، سرحال نبودن ظشفته حال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرومایه، خسیس، پست، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
مومه زن، مومه زنی منسوب به واکس کسی که کفشهای مردم را واکس زند، جای واکس زدن کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسی
تصویر نارسی
خام بودن، ناپختگی کالی
فرهنگ لغت هوشیار
فرنسوی فرابر اتومبیل کرایه یی که مسافران رادر داخل شهر از نقطه ای بنقطه دیگر برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماکسی
تصویر ماکسی
پیراهن یا دامن زنانه بلند تا مچ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاکسی
تصویر تاکسی
اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطه دیگر برد
تاکسیمتر: دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود
تاکسی تلفنی: نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
((کِ یا کَ))
فرومایه، پست، ناجوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
اوباش
فرهنگ واژه فارسی سره
بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینی، معدود، بینی بودن، معذور
دیکشنری اردو به فارسی