جدول جو
جدول جو

معنی ناکس - جستجوی لغت در جدول جو

ناکس
نااهل، نالایق، پست و فرومایه، بی سر و پا، بدسرشت
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرهنگ فارسی عمید
ناکس
سرافکنده، نگونسار، سرنگون، خمیده
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرهنگ فارسی عمید
ناکس
جان، کشیش و مصلح دینی و مورخ بزرگ اسکاتلندی است، وی طرفدار تجدد مذهبی بود و او را با کالون مباحثاتی بوده است، تولد وی در حدود 1505 میلادی و وفاتش به سال 1572 بوده است
لغت نامه دهخدا
ناکس
(کِ)
سر فروفکنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه سر از خواری فروافکند. (از معجم متن اللغه). الرجل المطاطی ٔ رأسه. (اقرب الموارد) (المنجد). نگونسار. (غیاث اللغات). ج، نواکس
لغت نامه دهخدا
ناکس
(کَ)
بدسرشت. فرومایه. کمینه. دون. پست. خوار. ذلیل. (از ناظم الاطباء). دنی. (دهار) (منتهی الارب). خسیس. (زمخشری) (دهار). مردم فرومایه و بدجوهر. (آنندراج). رذل. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نالایق. نااهل. (غیاث). جلف. (زمخشری). زفت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). لئیم. (مجمل اللغه) (دهار) (تاج العروس) (منتهی الارب) : ناکسان، اوباش. (مهذب الاسماء). دنیع. دنع. دانی. مدخل. سقیط. دعرور. خوثع. صمصم. صنبور. قهمد. کرّز. کتیع. مکرّز. اسلغ. خنسر. قهطم. ملطّم. الکد. حمنشر. لکیع. لقیطه. قابیاء. زمّح. زنیم. قصعل. ازیب. قرثع. صعفوق. عوذ. عواذ. غس ّ. غنثر یا غنثریا غنثر. مغربل. عکل یا عکل. عنقاش. اعقد. عزه. عزهاه. عزهاء. عنزهو. عنزهوه. عنزهانی ّ. جفیس. جفیس. ذم. رثع. نبر. نذل. نذیل. بشع. طغام. طمرس. طمل. جبس. جبوس. جبیس. شرط. جلنفع. وقب. لکوع. سفلهالناس. (از منتهی الارب). رذل. بلایه. فرومایه. سفله. وضیع. رذیل. ارذل. نانجیب:
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود سیر از او دلم ؟ برگس !
رودکی (؟)
اگر این می به ابر اندر به چنگال عقابستی
از او تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی.
رودکی.
اگر نه همه کار تو باژگونه
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی.
مصعبی.
که رستم کک دزد ناکس گرفت
شد آن پهلوان زآن دلیری شگفت.
فردوسی.
اندر این شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خرطبع و همه احمق و بی دانش و دند.
لبیبی.
به دست خود گلوی خود بریدن
به از بیغارۀ ناکس شنیدن.
فخرالدین اسعد.
در او رنج باید کشیدن بسی
جفا بردن از دست هر ناکسی.
اسدی.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو به مثل بر فلک ماه رسانیش.
ناصرخسرو.
گر شرمت است از آنکه پی ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام.
ناصرخسرو.
نگوید کس که ناکس جز به چاه است
اگرچه برشود ناکس به کیوان.
ناصرخسرو.
راز از همه ناکسان نهان بایدداشت
و اسرار، نهان ز ابلهان باید داشت.
خیام.
ما را چه از آنکه ناکسی بد گوید
وآن عیب که در ماست یکی صد گوید.
خیام.
که نکرده ست خس وفا با کس
سگ به گاه وفا به از ناکس.
سنائی.
زآنکه ناکس ز دد بتر باشد
راست خواهی ز بد بتر باشد.
سنائی.
در پای سفلگان نپراکنده ام گهر
وز دست ناکسان نپذیرفته ام عطا.
عبدالواسع جبلی.
شه را غلطی سخت عظیم افتاده ست
در حق کسی که او ز ناکس زاده ست.
سوزنی.
مرا از شکستن چنان عار ناید
که از ناکسان خواستن مومیائی.
عمادی غزنوی.
مشکن از طعن ناکسان که سگان
جز شناعت به روی کس نکنند.
خاقانی.
همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک ّ معنی زد.
خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
دوست بود مرهم راحت رسان
گرنه، رها کن سخن ناکسان.
نظامی.
پائین طلب خسان چه باشی
دست خوش ناکسان چه باشی.
نظامی.
سگ صلح کند به استخوانی
ناکس نکند وفا به جانی.
نظامی.
شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس.
سعدی.
توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید ز مردم سگی.
سعدی.
کسی کو تکبر کند با کسان
به خواری شود کمتر از ناکسان.
سعدی.
هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی
آن زر چو خاک بفکن و آن گل چو خار دار.
اوحدی.
جهد کن تا چو ناکس اوباش
نکنی سرّ مملکت را فاش.
اوحدی.
ناکس تر از او کس نبود در عالم
کز دوست بجز دوست مرادی خواهد.
جامی.
این ناکسان که فخر به اجداد میکنند
چون سگ به استخوان دل خود شاد میکنند.
صائب.
، مرد سبک مایه. مردی که شخصیت نداشته باشد و کسی نباشد. بی قدر. حقیر. بی لیاقت. (ناظم الاطباء). که کسی نیست. که شخص مهم باارزشی نیست. که مهم و معتبر و داخل آدم نیست:
عشق تو مست جاودانم کرد
ناکس جملۀ جهانم کرد.
عطار.
رسد اگر ز تو بر ناکسی چو من ستمی
بر این شکسته ستم نیست بر ستم ستم است.
طالب.
- ناکس شمردن کسی را، استفسال. (از زوزنی). به کس نداشتن او را. کسی نشمردن او را. اعتنا بدو نکردن.
، آنکه مردی ندارد و خصی و بی خایه است، مکار. حقه باز. گربز. محتال. ناقلا. حقه. رند، ترسو. جبان. ترسان. هراسان، طمعکار. حریص. آزمند. بخیل، ناخلف، بی غیرت. بی آبرو. (از ناظم الاطباء). نامردم. دشنام گونه ای است:
سیاوش چو بشنید گفتار اوی
بدو گفت کای ناکس زشتخوی.
فردوسی.
بدو گفت کای ناکس بی خرد
ترا مردم از مردمان نشمرد.
فردوسی.
بدو گفت کای ناکس بی هنر
چرا کردی این بوم زیر و زبر.
فردوسی.
ای ناکس و نفایه تن من در این جهان
همسایه ای نبود کس از تو بترمرا.
ناصرخسرو.
منه دل بر جهان کاین سرد ناکس
وفاداری نخواهد کرد با کس.
نظامی.
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت بر بیگانه روم.
حافظ.
کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم
ناکسم ناکس اگر کاری به کس باشد مرا.
کلیم
لغت نامه دهخدا
ناکس
فرومایه، خسیس، پست، خوار
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس
((کِ یا کَ))
فرومایه، پست، ناجوانمرد
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرهنگ فارسی معین
ناکس
اوباش
تصویری از ناکس
تصویر ناکس
فرهنگ واژه فارسی سره
ناکس
بخیل، بی غیرت، پست، پست فطرت، جبان، حقیر، ذلیل، رذل، سفله، فرومایه، لئیم، ناجوانمرد، ناقلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناکس
پست و دنی، فرومایه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکث
تصویر ناکث
شکنندۀ عهد و پیمان، پیمان شکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاکس
تصویر تاکس
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
آنکه خطبۀ عقد ازدواج را می خواند، عاقد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارس
تصویر نارس
نارسیده، نرسیده، میوۀ خام، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکسی
تصویر ناکسی
فرومایگی، پستی و خواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوس
تصویر ناوس
ناووس، قبر، گور، دخمه
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
بیقدری. خواری. حقارت. ذلت. پستی. (از ناظم الاطباء). کسی نبودن. بی ارزشی. عدم قابلیت. بی ارجی. هیچکسی:
تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی.
نظامی.
هر کس که به بارگاه سامی نرسد
از ناکسی و تباه نامی نرسد.
سعدی.
، رذالت. (از منتهی الارب). فرومایگی. سفلگی. رذیله. لئامت. خست. دونی. رذلی. نانجیبی:
بر مذهب و بر رأی میزبانی
بر خویشتن از ناکسی وبالی.
ناصرخسرو.
دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود.
انوری.
، گربزی. حیله گری. احتیال. مکار و محیل و شیطان بودن. شیطنت، بی آبروئی. رسوائی، جبن. ترس، نامردی. عدم رجولیت، حرص. آز. بخل. طمع. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نالکس
تصویر نالکس
سر دیوار و کنگره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
کابین کننده زناشویی کننده نکاح کننده ازدواج کننده، جمع ناکحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکی
تصویر ناکی
ناک بودن بی پولی مفرط، سرحال نبودن ظشفته حال بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به ناووس ناووس. افریدون تخت وخوابگاه وناوس خویش بفرمودبزمین تمیشه وطبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
کفتگی بغل شتر، گرشتر جرب شتر، دردی که صاحبش پندارد که سوزن می خلانند، کسی که سیخ برسرین یا پهلوی ستور زند تاآنرا براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکث
تصویر ناکث
شکننده عهد و پیمان، بر هم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکب
تصویر ناکب
عدول کننده، اعراض کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافس
تصویر نافس
بد چشم، تیر پنجم از تیرهای منگیا، تنسخ (نفیس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعس
تصویر ناعس
خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحس
تصویر ناحس
خشکسال سوزن سوزن شدن، بز کوهی آفریکایی، گری شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطس
تصویر ناطس
ابیشه (جاسوس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارس
تصویر نارس
میوه خام و نرسیده، بحد کمال نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
عبادت کننده، شخص زاهد و عابد نیایشگر، کرپان کننده عبادت کننده عابدزاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکس
تصویر عاکس
باز تابا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
خواری پستی حقارت، رذالت فرومایگی نانجیبی: دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. (انوری)، بدجنسی بدذاتی، حیله گریمکاری، ترس جبن، حرص طمع، بی آبرویی بی غیرتی، نامردی عدم رجولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاکس
تصویر فاکس
دورنگار
فرهنگ واژه فارسی سره
بدجنسی، پستی، حقارت، خواری، دنائت، رذالت، طمع، فرومایگی، مکاری، نامردی، نانجیبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد