جدول جو
جدول جو

معنی ناکردکار - جستجوی لغت در جدول جو

ناکردکار
(کَ)
آنکه بر حقیقت هیچ کار آگاه نباشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ناکرده کار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابردبار
تصویر نابردبار
ناشکیبا، بی صبر، بی تحمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکرده کار
تصویر ناکرده کار
آنکه کاردان و کارآزموده نباشد، ناشی، بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکامکار
تصویر ناکامکار
آنکه به مراد خود نرسیده، ناکامران، ناکامروا، ناکامیاب، محروم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابردار
تصویر نابردار
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ پَ / پِ)
ناشکیبا. بی صبر، ناچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرکّب از: لای عربی + کردار فارسی، و آن دشنام گونه ای است که لوطیان دهند
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ارباب. صاحب. آقا. مهتر. آنکه نوکران و ملازمان خود را نیک نگهداری کند. کسی که از رعایت حال خادمان و تأمین معاش و رفاه ایشان بهیچ روی مضایقه و دریغ نکند.
چاکرپرور:
در چاکرداری و سخا سخت ستوده ست
او سخت سخی مهتر و چاکرداریست.
فرخی.
و رجوع به چاکرپرور شود
لغت نامه دهخدا
(کَدَ / دِ)
آنکه بر حقیقت کار هیچ اطلاعی نداشته باشد. (آنندراج). آنکه کاردان و کارآزموده و تجربه کار نباشد. (ناظم الاطباء). ناآزموده. نامجرب. کارناکرده. نکرده کار. ناشی. ناوارد به کار:
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا (از آنندراج).
- امثال:
ناکرده کار رامبر به کار
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل. (ناظم الاطباء). غیرمتحمل. بی حلم. غیرحلیم. بی حوصله. سبکسر:
شنیدم همه پوزش نابکار
چه گفت آن جهانجوی نابردبار.
فردوسی.
سیه چشم و پرخشم و نابردبار
پدر بگذرد او بود شهریار.
فردوسی.
ببخشد گنه چون شود کامکار
نباشد سرش تند و نابردبار.
فردوسی.
اگر بردباری سر مردمیست
بنابرد باران بباید گریست.
فردوسی.
مردم کوتاه معجب باشد و نابردبار.
اسدی.
، بی مروت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناپرهیزگار. مقابل ترسکار:
ز دستان زن هر که ناترسکار
روان با خرد نیستش سازگار.
(گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ دُ کِ)
قسمی بازی کودکان. (یادداشت مؤلف). قسمی بازی کودکان با سنگ و زدن نوک پا
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاکردار
تصویر لاکردار
بی صفت (دشنامی است که بطرف دهند) دشنام گونه ایست که لوطیان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکامکار
تصویر ناکامکار
ناکامرواناکامیاب محروم
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کار آزموده و مجرب نیست بی تجربه ناشی: چسان کار بگشاید از روزگار بنا کرده کاری فتا دست کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابردبار
تصویر نابردبار
بی تحمل، ناشکیبا، سبکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردکار
تصویر کردکار
عامل فاعل کننده: (ز گرد ش شود گرد گی آشکار نشانست پس کرده بر کردکار) (گرشا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاکردار
تصویر لاکردار
((کِ))
بی مروت، ناجوانمرد
فرهنگ فارسی معین
کام نادیده، محروم، ناکام، ناکامیاب، نامراد، ناموفق
متضاد: کامکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد