جدول جو
جدول جو

معنی ناکاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

ناکاشتن
(کَ دَ)
نکاشتن. ناکاریدن. مقابل کاشتن:
بدانی گه غله برداشتن
که سستی بود تخم ناکاشتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناداشتی
تصویر ناداشتی
فقر و فاقه، تهیدستی، کنایه از بی شرمی، بی حیایی، کنایه از بی اعتقادی، کنایه از نفاق، دورویی، برای مثال چون بود آن صلح ز ناداشتی / خشم خدا باد بر آن آشتی (نظامی۱ - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
وادار کردن، کسی را به کاری گماشتن، مجبور کردن
تحریک کردن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن
کشاندن، جذب کردن
مانع شدن، بازداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
انبار کردن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
پریشانی، افلاس، (برهان قاطع)، بی نوائی، (فرهنگ نظام)، مفلسی، (غیاث اللغات)، فقر، بی چیزی، تنگدستی، تهیدستی، کوتاه دستی، ناتوانی، ناداری، نداشتن:
ز دنیا برم زنگ ناداشتی
دهم باد را با چراغ آشتی،
نظامی،
چون بود آن صلح ز ناداشتی
خشم خدا باد بر آن آشتی،
نظامی،
، بی شرمی، بی حیائی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
ره ناداشتی را پیشه کردی
گرت نیک آمد آن ناداشتی رو،
سوزنی،
به ناراستی دامن آلوده ای
به ناداشتی دوده اندوده ای،
سعدی (از نظام و آنندراج)،
، بی اعتقادی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بی اخلاصی، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ شُ دَ)
ناگزیر کردن کسی را بر کاری. (از آنندراج). وادار کردن. مجبور کردن. بداشتن. کنانیدن. (یادداشت مؤلف) : بیعت کردم به سید خود و مولای خود... امام قائم بامراﷲ... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی... در حالی که به حال خودم بودم و کسی مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم و کسی به زور بر این کارم نداشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، ترغیب. تحریض. (آنندراج). برانگیختن تحریک کردن: اما چنان دانم که نکند که ترکی پیر و خردمند است و دانا باشد که خداوند را بر این واداشته باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325) ، ممانعت. (منتهی الارب) بازداشتن. منع کردن. نهی نمودن. مانع شدن. (ناظم الاطباء) :
حق محیط جمله آمدای پسر
واندارد کارش از کار دگر.
مولوی (مثنوی).
، مخفی کردن. پنهان کردن. (ناظم الاطباء) ، توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. (از یادداشت مؤلف). وقف. (تاج المصادر بیهقی). احتباس. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ضبط کردن، حفظ کردن، دفع کردن. (ناظم الاطباء). استدفاع. (تاج المصادر بیهقی) ، نصب کردن. گماشتن، مشغول کردن، به پا داشتن. اقامه. ایستادانیدن. سرپا داشتن. برپا داشتن. (یادداشت مؤلف) :
گفت آخر مسجد اندر کس نماند
کیت وامیدارد آنجا کت نشاند.
مولوی (مثنوی دفتر سوم چ بروخیم ص 533).
- دست واداشتن، دست برداشتن:
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وادار از سبال دیگران.
مولوی (مثنوی چ خاور دفتر سوم ص 492 چ بروخیم ص 173)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ شُ دَ)
واداشتن. بازداشتن و نگاه داشتن، روبرونمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به فا و واداشتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ دَ)
تصور کردن. پنداشتن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). پنداشتن. (غیاث اللغات). انگاردن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن. داشتن. تقدیر کردن. (یادداشت مؤلف). ظن کردن. گمان کردن. توهم کردن. حدس زدن. ظن بردن:
سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است انگاری بزیر درع و خوی اندر.
دقیقی.
چنین داد رهّام پاسخ بدوی
که ای نامبردار پرخاشجوی
ز ترکان ترا بخرد انگاشتیم
جز آنگونه هستی که پنداشتیم.
فردوسی.
بجای قدر میر و همت شاه
تو این را خوار دار و اندک انگار.
فرخی.
گر تو بدینگونه داشت خواهی چاکر
هر ملکی را بخدمت آمده انگار.
فرخی.
نه بسنده است مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری.
منوچهری.
من دشمنیت جانا بر دوستی انگارم
تو دوستیم جانا بر دشمنی انگاری.
منوچهری.
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم
دو سه بوسه بدهیم آنگه و نقلش شمریم.
منوچهری.
چو در هر دانه ای دانا یکی صانع همی بیند
خدای خویش آنها را نپندارد نه انگارد.
ناصرخسرو.
وز سفله حذر کند که ناکس را
دانا چو سگ اهل خواری انگارد.
ناصرخسرو (دیوان ص 111 چ تقوی).
انگار که روز آخر است امروز
زیرا که هنوز نامدت فردا.
ناصرخسرو.
بگفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را تا توانی مرده انگار.
ناصرخسرو.
دل بدیشان نه و چنان انگار
کاین خسان نقشهای دیوارند.
ناصرخسرو.
چون منی را فلک بیازارد؟
خردش بیخرد نینگارد.
مسعودسعد (دیوان ص 106 چ رشید یاسمی).
پندار که هست هرچه در عالم نیست
انگار که نیست آنچه در عالم هست.
(منسوب به خیام).
خونی و نجاستی و مشتی رگ و پوست
انگار نبود این چه غمخوار گی است.
(منسوب به خیام).
چون عاقبت کار فنا خواهد بود
انگار که نیستی چو هستی خوش باش.
(منسوب به خیام).
کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه).
خاک بوده ست آن گران سنگی که اکنون زر شده ست.
باد از آن گردیش پندارم که خاک انگاشتی.
سید حسن غزنوی.
نظامی ارچه نمرده است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم.
سوزنی.
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم
از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال.
انوری.
انگار خروس پیرزن را
بر پایۀ نردبان ببینیم.
خاقانی.
عیسی وچرخ چارم انگارند
کز من و جان من سخن رانند.
خاقانی.
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم.
خاقانی.
چون این خبر به ناصرالدین رسانیدند مقبول نداشت و ارجاف انگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
رقیبانی که مشکو داشتندی
شکرلب را کنیز انگاشتندی.
نظامی.
نشاید بیک تن جهان داشتن
همه عالم آن خود انگاشتن.
نظامی.
همان انگار کامد تندبادی
زباغت برد برگی بامدادی.
نظامی.
مرغی انگاشتم نشست و پرید
نه خر افتاده شد نه خیک درید.
نظامی.
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامکار.
عطار.
گر جان برو فشانی صدجان عوض ستانی
بر جان ملرز چندین انگار جان ندیدی.
عطار.
هرکه را با ضد خود بگذاشتند
آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند.
مولوی (مثنوی).
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر اول ص 233).
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند در شر و شور.
مولوی (مثنوی).
هیچ کس را تو کسی انگاشتی
همچو خورشیدش به نور افراشتی.
مولوی (مثنوی).
آخر به سرم گذر کن ای دوست
انگار که خاک آستانم.
سعدی.
نیک بد کردی شکستی عهد یار مهربان
آن بتر کردی که بد کردی ونیک انگاشتی.
سعدی.
من آن ساعت انگاشتم دشمنش
که بنشاند شه زیر دست منش.
سعدی (بوستان).
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار.
سعدی (گلستان).
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد.
حافظ.
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شُ دَ)
پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آکندن. ممتلی کردن. امتلاء. (یادداشت مؤلف). کبس. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). انباردن:
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.
اسدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
اسدی (گرشاسب نامه ص 160).
به دم رود جیحون بینباشتی
به دم زنده پیلی بیوباشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 40).
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 353).
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.
خاقانی.
جوانان لشکر خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.
مولوی (مثنوی).
زانباشتن چاه زنخدانش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.
سعید هروی (از شعوری ج 1 ورق 122 الف).
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
انباشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به انباشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ خَ)
برگرداندن. پشت کردن. اما در این معنی صحیح کلمه برگاشتن است. رجوع به برگاشتن شود، بیرون کرده، بلندکرده. (فرهنگ فارسی معین) ، حفظکرده، ازبیخ برکنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ طَ)
مایل نشدن. نگراییدن. روی نیاوردن. متمایل نشدن:
به کژی دلم هیچ ناتافته
روان جای روشن دلان یافته.
فردوسی.
، نتابیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل کافتن. رجوع به کافتن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نکشته. کاشته ناشده. نکاشته. غیرمزروع. دست نخورده. مقابل کاشته: زمین معمور ناکاشته بدین مرد به اجارت دادیم. (سندبادنامه ص 263)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکاشتن. مقابل کاشتن. رجوع به کاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ تَ)
ناکاشتن. نکشتن. ناکاریدن. زراعت نکردن. مقابل کشتن
نکشتن. به قتل نارساندن. مقابل کشتن
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ / دِ)
نکاشته، ناکاشته، کاشته ناشده، غیرمزروع، زراعت ناشده،
- ناکاشت گذاشتن زمین، نکاشتن آن را، غیرمزروع داشتن آن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ناکاشته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشتن
تصویر ناکشتن
نکشتن، زراعت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
فقر تهیدستی، حالت وشغل ناداشت، بی شرمی بی حیایی بی همه چیزی، بی اعتقادی، نفاق دو رویی ناسازگای: چون بود آن صلح زنا داشتی خشم خدا باد بر آن آشتی. (نظامی) زدنیا برم رنگ ناداشتی دهم با درابا چراغ آشتی. (نظامی. گنجینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکارشدن
تصویر ناکارشدن
بر اثر ضربه یا زخمی از کار افتادن بسختی مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداشتک
تصویر ناداشتک
مصغر، ناداشت: (چون میلش به کاهلی افتاد بیرون دوید حریفکی ماحضری و ناداشتگی چستی و آن شیطانست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکاشتن
تصویر برکاشتن
پشت کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
گنجایش داشتن ظرفیت داشتن وسعت داشتن، نگاهبان ساختن کسی را بنگاهبانی گماشتن، سزاوار بودن: (هرچه او را تعریف کین جادارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
((تَ))
گماشتن، وادار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاداشتن
تصویر پاداشتن
((تَ))
پایدار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
((اَ تَ))
پر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
((اِ تَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واداشتن
تصویر واداشتن
مجبور کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بایر، نامزروع
متضاد: کاشته، مزروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد