جدول جو
جدول جو

معنی ناژولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناژولیدن
(کَ)
مقابل ژولیدن. رجوع به ژولیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، اوژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
برانگیختن، پریشان ساختن، پراکنده کردن، افژولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتولیدن
تصویر فاتولیدن
دور شدن، دوری گزیدن
یک سو شدن
رمیدن
حذر کردن
فاتوریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
پژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
وژولیدن، پژمرده شدن، درهم شدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناژویان
تصویر ناژویان
تیره ای از درختان مانند سرو و کاج
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
مقابل روئیدن. رجوع به روئیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ تَ)
هشیار وچالاک بودن. (آنندراج). متوجه بودن. (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن. (آنندراج) ، گوز دادن. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری). تیزیدن و تیز دادن، مشغول گشتن، مقید بودن، سعی و کوشش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ گَ تَ)
ژولیده شدن.
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ / بِزَ دَ)
پژمرده شدن. پژمرده کردن، درهم شدن. درهم آمیختن. پریشان شدن. تداخل:
یکشب این دیوانه را مهمان آن زنجیر کن
ور پژولاند سر زلف تو را ژولیده گیر.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری در لغت پژولش).
، نرم شدن. (مؤید الفضلاء از فرهنگ خطی) ، نصیحت کردن. (برهان قاطع) ، جستجو و بازپرسی وتفحص کردن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
حیران شدن و فروماندن. (برهان) (آنندراج). رجوع به ’هاژو’ شود. سروری و رشیدی هم به همین معنی آورده اند
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیاشامیدن. مقابل نوشیدن. رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مقابل ژولیدنی. رجوع به ژولیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَتْءْ)
ناگواریدن. (ناظم الاطباء) ، مقابل گوالیدن. رجوع به گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ندوشیدن. مقابل دوشیدن. رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ وَ کَ دَ)
روییدن درخت پس از بریدن: الانساغ، واتولیدن و رستن درخت پس از برش. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ / تِ)
مقابل ژولیده. ناآشفته. رجوع به ژولیده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ دَ)
تقاضا کردن، برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد، راندن و دور کردن، دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن. (برهان)
پژمرده کردن، پژمرده شدن، پریشان گردیدن و درهم شدن. (برهان). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ اَ تَ)
برانگیختن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (میرزا ابراهیم).
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ / کِ دَ)
برانگیزانیدن و تحریک و تحریض کردن. تشجیع کردن. (ناظم الاطباء). برانگیختن بجنگ و غیره.
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ وَ تَ)
فاتوریدن. رجوع به فاتوریدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پژمرده شدن، پریشان گردیدن، در هم شدن، نرم گردیدن، پژمرده کردن، در هم آمیختن، تفحص کردن باز پرسیدن، نصیحت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژوییدن
تصویر هاژوییدن
حیران شدن، درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتولیدن
تصویر فاتولیدن
دور شدن دور رفتن بیک سو شدن، رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
تحریک کردن جنبانیدن، گزاردن کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوژولیدن
تصویر اوژولیدن
افژولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
پریشان کردن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژولیدن
تصویر غژولیدن
هشیار و چالاک بودن، متوجه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیدن
تصویر افژولیدن
((اَ دَ))
برانگیختن، پریشان ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژولیدن
تصویر پژولیدن
((پِ دَ))
پژمرده کردن، رنجه کردن، نرم گردیدن، پژولانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فِ دَ))
پژولیدن، پریشان شدن، پژمرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فژولیدن
تصویر فژولیدن
((فَ دَ))
افژولیدن، پریشان ساختن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژولیدن
تصویر وژولیدن
((وُ دَ))
تحریک کردن، گزاردن کارها
فرهنگ فارسی معین