- ناچاری
- ناچار بودن، بیچارگی
معنی ناچاری - جستجوی لغت در جدول جو
- ناچاری
- اضطرار، گزیر نداشتن، مجبور بودن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
ناگزیر لاعلاج لابد: (اگر کسی دست باب فرو برد و برون آرد و بدست سنگی را برگیرد ناچارمیان سنگ و دست آب بود. {یابه ناچار. ناگزیر. اگرچه عذر بسی بود روزگار نبود چنانک بود بناچار خویشتن بخشود. (رودکی) توضیح استعمال (ناچارا) غلط فاحش است، عاجز بیچاره. یا چار و ناچار نا چار و چار. خواه و ناخواه: اگرباز گردی ز راه ستور شود بید تو عود ناچار و چار. (ناصرخسرو)
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)
غذایی که بعد از ناشتا بودن خورند، پیش غذا، غذایی که هنگام ظهر خورند
فقر، تهی دستی
مجبور، مکلف
کنایه از درمانده، بینوا، بیچاره
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لاعلاج، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزرد، ناگزیر، خوٰاه ناخوٰاه، چار و ناچار، لاجرم، به ضرورت، کام ناکام، ناکام و کام، لابد، ناگزران، به ناچار، ناگزر، خوٰاه و ناخوٰاه، لامحاله
آنچه یا آنکه وجود آن ضروری یا چاره ناپذیر است، موقعیتی که خروج از آن میسر نیست یا تنها یک راه در پیش رو وجود دارد، لاعلاج، خوٰاهی نخوٰاهی، ناگزرد، ناگزیر، خوٰاه ناخوٰاه، چار و ناچار، لاجرم، به ضرورت، کام ناکام، ناکام و کام، لابد، ناگزران، به ناچار، ناگزر، خوٰاه و ناخوٰاه، لامحاله
لاعلاج، مجبور، ناگریز، جبراً
ناگزیر، بیچاره
تفاوت
مغایرت
خباثت
بی اعتقادی
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
ناسپاسی
نا خشنود
حکومت
پارسی تازی گشته پلپل
فراخی گشادگی وسعت
ناباوری به دینT عدم اعتقاد به روزشمار
نیگر
یاری ده منسوب به (انصار)
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
بی اعتقادی، بی اعتمادی
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
انسان یا حیوان که چیزی نخورده
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
مربوط به قاجار مثلاً دورۀ قاجاری
ناچیز بودن، کوچکی، بی ارجی، بی قدری
نوعی بازی بخت آزمایی مثلاً بلیت لاتاری
پسری که از زن یا شوهر دیگر باشد، پسراندر