جدول جو
جدول جو

معنی ناچار

ناچار
لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر، ضروراً، ضرورتاً، کرهاً، بی اختیار، بیچاره، عاجز
متضاد: چاره دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد