نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹) ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن ناورد دادن: جولان دادن ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مِثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹) ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن ناورد دادن: جولان دادن ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
نورد. نبرد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جنگ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (غیاث اللغات) (اوبهی) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). جدال. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). نبرد. (فرهنگ اسدی). آورد. جنگ کردن به مبارزت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جدل. تاختن. (غیاث اللغات). رزم. مبارزت. (اوبهی). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز: برون آمد و رای ناورد کرد برآورد بر چهرۀ ماه گرد. فردوسی. جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد جوی. اسدی. زمینی که شد جای ناورد او کند سرمۀ دیده مه گرد او. اسدی. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشّه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. ناورد محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک. خاقانی. یارب که دیومردم این هفت دار حرب در چاردار ملک چه ناورد کرده اند. خاقانی. پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). چو کرد آن زبانی سیه را زبون نیامد به ناورد او کس برون. نظامی. که گر جان را جهان چو کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد. نظامی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هژبران به ناورد شیران فرست. سعدی. پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت. سعدی. ، رزمگاه. (اوبهی) : به گرز و سنان اسب تازی گرفت به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی. ، گرد گاشتن اسب است چون دایره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، جولان. (بهار عجم) (فرهنگ رشیدی). رفتار بسرعت. (فرهنگ رشیدی) : از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد. امیرمعزی. همتم رستمی است کز سر دست دیو آز افکند به ناوردی. خاقانی. ندیده ز تعجیل ناورد او کس از گرد بر گرد او گرد او. نظامی. نمودی روز و شب چون چرخ ناورد نخوردی و نیاشامیدی از درد. نظامی. به گنبد درکنند این قوم ناورد برون از گنبد است آوازآن مرد. نظامی. که همتای او در جهان مرد نیست چو اسبش به جولان و ناورد نیست. سعدی. ، رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن. (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) : تا بجائی رسیدشان ناورد که بدان جای دل قرار آورد. نظامی. فرمود به پیر کای جوانمرد زین پیش مرا نماند ناورد. نظامی
نورد. نبرد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). جنگ. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (غیاث اللغات) (اوبهی) (فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). جدال. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). نبرد. (فرهنگ اسدی). آورد. جنگ کردن به مبارزت. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جدل. تاختن. (غیاث اللغات). رزم. مبارزت. (اوبهی). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز: برون آمد و رای ناورد کرد برآورد بر چهرۀ ماه گرد. فردوسی. جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد جوی. اسدی. زمینی که شد جای ناورد او کند سرمۀ دیده مه گرد او. اسدی. با سینۀ من چه کینه گردون را با پشّه عقاب را چه ناورد است. خاقانی. ناورد محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک. خاقانی. یارب که دیومردم این هفت دار حرب در چاردار ملک چه ناورد کرده اند. خاقانی. پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57). چو کرد آن زبانی سیه را زبون نیامد به ناورد او کس برون. نظامی. که گر جان را جهان چو کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد. نظامی. سخن در صلاح است و تدبیر و خوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی. سعدی. به پیکار دشمن دلیران فرست هژبران به ناورد شیران فرست. سعدی. پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت. سعدی. ، رزمگاه. (اوبهی) : به گرز و سنان اسب تازی گرفت به ناورد صد گونه بازی گرفت. اسدی. ، گرد گاشتن اسب است چون دایره. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) ، جولان. (بهار عجم) (فرهنگ رشیدی). رفتار بسرعت. (فرهنگ رشیدی) : از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد. امیرمعزی. همتم رستمی است کز سر دست دیو آز افکند به ناوردی. خاقانی. ندیده ز تعجیل ناورد او کس از گرد بر گرد او گرد او. نظامی. نمودی روز و شب چون چرخ ناورد نخوردی و نیاشامیدی از درد. نظامی. به گنبد درکنند این قوم ناورد برون از گنبد است آوازآن مرد. نظامی. که همتای او در جهان مرد نیست چو اسبش به جولان و ناورد نیست. سعدی. ، رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفتن. (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) : تا بجائی رسیدشان ناورد که بدان جای دل قرار آورد. نظامی. فرمود به پیر کای جوانمرد زین پیش مرا نماند ناورد. نظامی
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
ابن چغری بیک برادر الب ارسلان سلجوق و عم ملکشاه سلجوقی و نخستین کس از یازده تن سلجوقیان است که در کرمان زمام امور حکومت را در دست گرفت. وی به سال 433 هجری قمری از طرف عم خودفرماندار کرمان شد و به سال 455 فارس را نیز ضمیمۀحکومت خود ساخت و به سال 465 با برادرزادۀ خویش سلطان ملکشاه سلجوقی بنای مخالفت گذارد و در جنگ اسیر شد و مسموم گشت. مدت حکومت او 32 سال بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 461، 489، 491، 537). جنگی میان ملکشاه و عم او قاورد در حوالی همدان رخ داد. گروهی از کردان ملکشاه را مدد دادند تا بر قاورد مسلط شد و او را هلاک کرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 193). و او را قره ارسلان بیک نیز گویند. وی جد سلجوقیان است. او دستور داد چاهها حفر کردندو بیرقها در بیابان نصب نمودند که مسافران به این وسیله هدایت و راهنمائی شوند. در جنگ با برادرزادۀ خود ملکشاه به سال 1074 میلادی بقتل رسید. (ذیل المنجد)
ابن چغری بیک برادر الب ارسلان سلجوق و عم ملکشاه سلجوقی و نخستین کس از یازده تن سلجوقیان است که در کرمان زمام امور حکومت را در دست گرفت. وی به سال 433 هجری قمری از طرف عم خودفرماندار کرمان شد و به سال 455 فارس را نیز ضمیمۀحکومت خود ساخت و به سال 465 با برادرزادۀ خویش سلطان ملکشاه سلجوقی بنای مخالفت گذارد و در جنگ اسیر شد و مسموم گشت. مدت حکومت او 32 سال بود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 461، 489، 491، 537). جنگی میان ملکشاه و عم او قاورد در حوالی همدان رخ داد. گروهی از کردان ملکشاه را مدد دادند تا بر قاورد مسلط شد و او را هلاک کرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 193). و او را قره ارسلان بیک نیز گویند. وی جد سلجوقیان است. او دستور داد چاهها حفر کردندو بیرقها در بیابان نصب نمودند که مسافران به این وسیله هدایت و راهنمائی شوند. در جنگ با برادرزادۀ خود ملکشاه به سال 1074 میلادی بقتل رسید. (ذیل المنجد)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
همان ابیورد خراسان است که بین سرخس و نسا قرار دارد. (از معجم البلدان). نام بلده ای است در خراسان و گویند کیکاوس زمینی به باوردبن گودرز به اقطاع مقرر فرموده بود و او این شهر را در آن زمین بنا نمود و بنام خود کرد. (آنندراج) (برهان قاطع) : باورد اندر میان کوه و بیابان است، جای بسیار کشت و برز و هوایی درست و مردمانی جنگی. (حدود العالم). سلطان فرمود تا نامها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). و رجوع به ابیورد و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 123 و نزهه القلوب ص 212 و تاریخ گزیده ص 376 و 435 و فهرست عالم آرای عباسی و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 564 و 592 و ج 4 ص 130 و 253 و قاموس الاعلام ترکی شود دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 24هزارگزی شمال لنگه در دامنه واقع است و 182 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام نوعی از حلوا است. (برهان) : پالوده برنگ اطلس معروفست قاورد به قطنی و نمد موصوفست. بسحاق اطعمه. (چ استانبول ص 97 بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان). در ره قاورد گشتم خرد و مرد دل بجان آمد از این آورد و برد. بسحاق اطعمه
نام نوعی از حلوا است. (برهان) : پالوده برنگ اطلس معروفست قاورد به قطنی و نمد موصوفست. بسحاق اطعمه. (چ استانبول ص 97 بنقل دکتر معین در حاشیۀ برهان). در ره قاورد گشتم خرد و مرد دل بجان آمد از این آورد و برد. بسحاق اطعمه
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد