جدول جو
جدول جو

معنی ناورد - جستجوی لغت در جدول جو

ناورد
نبرد، جنگ، جولان و گردش گرد یکدیگر، برای مثال خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱ - ۱۴۹)
ناورد بردن: حمله بردن، حمله کردن
ناورد دادن: جولان دادن
ناورد کردن: جولان کردن، پیکار کردن
تصویری از ناورد
تصویر ناورد
فرهنگ فارسی عمید
ناورد
جنگ، نبرد، جدال
تصویری از ناورد
تصویر ناورد
فرهنگ لغت هوشیار
ناورد
((وَ))
نبرد، جنگ، رزمگاه
تصویری از ناورد
تصویر ناورد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

منسوب به ناورد: اهل جنگ جنگاور، مخالف مختلف گوناگون: یافتی ازسه رنگ ناوردی ازرقی وسپیدی وزردی. (هفت پیکرگنجینه گنجوی ص 153)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردی
تصویر ناوردی
جنگی، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
(دخترانه)
ماءالورد، گلاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
معمولا به شخصیت منفی در سینمای قبل از انقلاب نامرد گفته میشد. نمونه ی بارز آن، آثار قبل از انقلاب کیمیایی است. این آثار دو گروه از آدمها را که به بد یا نامرد و یا خوب و مرد تقسیم شده بودند نشان می دادند وب دین ترتیب روایت فیلم را پیش می بردند درآثاری چون ”قیصر“ این تقسیم بندی مشهود است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
قسمی خار سفید رنگ ثغام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
خار، نوعی خار سفید، سپیدخار، درمنۀ سپید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
گلاب، عرق گل، عرقی که از یک قسم گل، معروف به گل محمدی یا گل گلاب می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
فاقد خصلت های انسانی پسندیده، ناجوان مرد، ناکس، بی تعصب، بی غیرت، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
نادرست نویسی غاورد گاورد
فرهنگ لغت هوشیار
از ما الورد گلاب گلاب: گویی که مشاطه زبر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک بمقدار. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که هضم نشودبدهضم، بدهضمی امتلا: همیشه لب مرد بسیار خوار در آروغ بد باشد از ناگوار. (نظامی لغ)، ناخوش آینده بطبع بدمزه: (واستقبال مقدم مرا چنین ذخیره نامحدودو شربتی ناگوارمهیا کرده ای، {ناملایم بطبع سخت دشوار: برفقیران محنت و پیری نباشد ناگوار کی غم دندان خوردآن کس که نانی نیستش ک (صائب)، آنکه مصاحبتش ملایم طبع دیگران نباشد گران جان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که نمی نوردد، نالایق ناسزاوار مقابل نورد: نانوردیم وخوارواین نه شگفت که بروردخاه نیست نورد. (کسائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
بی غیرت، ناکس، بی حمیت
فرهنگ لغت هوشیار
بالشچه ای که خمیرپهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد رفیده نابند
فرهنگ لغت هوشیار
کارندان نو نیاز، بی جا غیرماهرناآشنابکارناشی، ناموجه بیجا: این ضحکه باردواین استهزاء ناواردبرکجامی آید
فرهنگ لغت هوشیار
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورد
تصویر جاورد
((وَ))
قسمی خار سفید رنگ، ثغام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
((وَ))
نوعی حلوا است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماورد
تصویر ماورد
((وَ))
گلاب
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
بالشچه ای که خمیر پهن کرده بر آن نهند و بر دیوار تنور تافته چسبانند تا نان بپزد، رفیده، نابند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوارد
تصویر ناوارد
((رِ))
ناآشنا به کار، ناشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نانورد
تصویر نانورد
((نَ وَ))
ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامرد
تصویر نامرد
((مَ))
پست، بی غیرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاورد
تصویر قاورد
قاووت، آرد نخودچی که با قهوه و شکر یا قند کوبیده مخلوط می کنند و بیشتر در سوگواری ها استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورد
تصویر نورد
سفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نارد
تصویر نارد
کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد، پشه بق
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ وَ))
میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورد
تصویر نورد
((نِ رِ))
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نیواره، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورد
تصویر نورد
در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده» می دهد، مانند، کوه نورد، صحرانورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورد
تصویر نورد
وسیله ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می کنند، وردنه
میل یا چوب استوانه شکل که در ماشین های مختلف دور خود می چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می شود
بن مضارع نوردیدن و نوشتن
پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً رهنورد، صحرانورد، گیتی نورد
هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ و تاب، خمیدگی، ضمیر
پارچه، اندوخته، بسته، کیسه، درج
بساط
فرش
طومار
زیبا
درهم پیچیده شدن
جنگ، نبرد
درخور
کنایه از زوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناورد بردن
تصویر ناورد بردن
حمله بردن، حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناورد کردن
تصویر ناورد کردن
جولان کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید