- ناوبان
- افسر نیروی دریایی، نظیر ستوان در نیروی زمینی
معنی ناوبان - جستجوی لغت در جدول جو
- ناوبان
- کشتی بان ملاح، ستوان نیروی دریایی
- ناوبان
- کشتی بان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شغل ودرجه ناوبان
نگاهبان گاو پرورنده گاو محافظ گاو گاویار: پس بگاوبان گفت که این فرزند (فریدون) را بتو خواهم سپرد
مجموع کشتیهای جنگی یک دولت
مانندناوبشکل ناو
کشتی بان ملاح راننده ناو
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
کشتی های جنگی، مجموعه ای از ناوها
مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند، مجرای آب، نهر
نگهبان گاو
کشتی های جنگی
لوله ای که آب باران از روی بام داخل آن می شود و به زمین می ریزد
اعلام
ماء مور وصول باج خراج ستان محصل مالیات
کسی که نگاهدارنده باغ باشد
آباژور
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
محافظ و نگاهبان راه
محافظت کننده و نگاه دارنده شتر
چیزی باشد مانند چتر که بر سر بزرگان میداشتند تا مانع تابش آفتاب گردد، خیمه و چادری که سه چهار لای بر روی هم دوخته باشند شامیانه. یا سایبان اخضر. آسمان. یا سایبان سیمابی. صبح صادق. یا سایبان ظلمانی. صبح کاذب، شب تاریک
همیشه، دایم، هموار، باقی، پیوسته، ابدی، جاویدان، جاودانه
برگشتن
مغرب، مشرق، گوشه ای در دستگاه ماهور
شب و روز