جدول جو
جدول جو

معنی نانداری - جستجوی لغت در جدول جو

نانداری
نان داشتن، فقیر و محتاج نبودن، داشتن استطاعت و تمکن مادی، ناندار بودن، رجوع به ناندار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناداری
تصویر ناداری
فقر، تهی دستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
دام پروری، شغل و عمل دام پرور، نگهداری و پرورش حیوانات اهلی، محل پرورش حیوانات اهلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازداری
تصویر رازداری
عمل رازدار، سرّنگه داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهداری
تصویر راهداری
نگهبانی راه، محافظت جاده، باج راه، باج و مالیاتی که در راه از مسافر گرفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماندایی
تصویر ماندایی
صابئی، فرقه ای مذهبی که آداب و رسوم آن ها مخلوطی از یهودی گری و مسیحیت است و اکثر اوقات آداب و رسوم مذهبی خود را نزدیک آب روان و با شستشو در آب انجام می دهند. برخی از صابئین ستاره پرست و برخی بت پرست بوده اند، مرکز اصلی آن ها کلدۀ قدیم بوده و از اهل کتاب به شمار رفته اند و در قرآن ذکری از آن ها شده است، صابئین، صابی، مغتسله، ماندائیان
فرهنگ فارسی عمید
دارندۀ نان، متمول، که اسباب معیشتش ساخته و فراهم است، که موجبات معاشش مهیاست، که تنگ روزی و تهیدست و محتاج نیست،
(از: نان + دار، درخت) به معنی شجرهالخبز، رجوع به نان (درخت ...) شود
لغت نامه دهخدا
افلاس، فقر، تنگدستی، پریشان حالی، بی بضاعتی، تهیدستی، گدائی، (ناظم الاطباء)، بی چیزی، نیاز، نیازمندی، محتاجی، صفت نادار
لغت نامه دهخدا
رجوع به نانکار شود
لغت نامه دهخدا
ناوخدائی، عمل ناودار، رجوع به ناودار شود
لغت نامه دهخدا
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری،
ناصرخسرو،
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری،
ناصرخسرو،
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت،
وحشی،
، پهلوانی، دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود،
فردوسی،
، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خانه داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانبداری
تصویر جانبداری
پشتیبانی کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناندار
تصویر عناندار
ماهر در سواری، آنکس که عنان اسب در اختیار دارد، سوارکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قپانداری
تصویر قپانداری
کپانداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندائی
تصویر ماندائی
پیرو فرقه ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجداری
تصویر تاجداری
حالت و کیفیت تاجدار تاجوری، پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامداری
تصویر دامداری
نگهبانی دام، صیدکردن، پروردن حیوانات اهلی چون گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانداری
تصویر جهانداری
عمل جهاندار. سلطنت، اداره مملکت بنحوی نیکو مقابل جهانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکانداری
تصویر دکانداری
دوکان داری، دین را بهانه سود خواری کردن کاسبی در دکان، چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
سخنگوی فصیح و بلیغ، آنکه بجز زبان مادری خود یک یا چند زبان دیگر بداند، شاگرد معلم
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبانی راه محافظت جاده، دزدی راهزنی، باجی که از مسافر و متاع می گرفتند برای محافظت آنها و حق العبور (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازداری
تصویر رازداری
سر نگهداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینداری
تصویر دینداری
تدین، تدین به دین اسلام، تقوی زهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانکاری
تصویر نانکاری
منسوب به نانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوداری
تصویر ناوداری
عمل وشغل ناودارناخدایی کشتیبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان داری
تصویر نان داری
نان داشتن، فراهم بودن اسباب معاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندایی
تصویر ماندایی
پیرو فرقه ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماندگاری
تصویر ماندگاری
تداوم، اقامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازداری
تصویر بازداری
ممانعت، منع، نهی، ابتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باکداری
تصویر باکداری
اکتراث
فرهنگ واژه فارسی سره
افلاس، بی نوایی، تنگدستی، تهی دستی، عسرت، فقر، نداری
متضاد: غنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگفتی، شکوه، درخشش
دیکشنری اردو به فارسی