زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسِم، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نان خوٰاه
گدا. گدائی کننده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نانجوی. (آنندراج). آنکه نان طلبد. دریوزه گر: خر بد کیست خرسر شاعر خر نانخواه مام و مولی باب. سوزنی. شاه را بر گدا چه ناز رسد چون گدا نیز شاه نانخواهی است. ابن یمین
گدا. گدائی کننده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نانجوی. (آنندراج). آنکه نان طلبد. دریوزه گر: خر بد کیست خرسر شاعر خر نانخواه مام و مولی باب. سوزنی. شاه را بر گدا چه ناز رسد چون گدا نیز شاه نانخواهی است. ابن یمین
تخمی است خوشبوی که بر روی نان ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج) : نانخه. طالب الخبز. تخمی است خوشبوی که بر روی نان پاشند و بر گزیدگی عقرب طلایه کنند نافع باشد. (برهان قاطع). تخمی است خوشبوی و شبیه بزنیان که بر روی خمیر نان پاشند. (ناظم الاطباء). نانخاه. (ضریرانطاکی). سیاه تخمه. حبهالسوداء، شونیز. نانخه. نانوخیه. نانخاه. سیاه دانه. - نانخواه مدبّر، نانخواه که در سرکه بخیسانند سپس بر تابه بریان کنند. (یادداشت مؤلف)
تخمی است خوشبوی که بر روی نان ریزند. (انجمن آرا) (آنندراج) : نانخه. طالب الخبز. تخمی است خوشبوی که بر روی نان پاشند و بر گزیدگی عقرب طلایه کنند نافع باشد. (برهان قاطع). تخمی است خوشبوی و شبیه بزنیان که بر روی خمیر نان پاشند. (ناظم الاطباء). نانخاه. (ضریرانطاکی). سیاه تخمه. حبهالسوداء، شونیز. نانخه. نانوخیه. نانخاه. سیاه دانه. - نانخواه مُدَبَّر، نانخواه که در سرکه بخیسانند سپس بر تابه بریان کنند. (یادداشت مؤلف)
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسِم، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
آنکه طلب نان کند، نان خواهنده کنایه از فقیر زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه
آنکه طلب نان کند، نان خواهنده کنایه از فقیر زِنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعمِ کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسِم، جِوانی، نَغَن، نَغنَخوٰاد، نَغنَخوٰالان، نانخوٰاه
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی
بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. (ناظم الاطباء). ناخواسته. (فرهنگ نظام). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. (انجمن آرا). بدون اراده. کراههً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. (ناظم الاطباء). کرهاً. - خواه و ناخواه، طوعاً و کرهاً. - ناخواه کسی، برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او: آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد به ناخواه تو باز. مولوی. که کسی ناخواه او و رغم او گردد اندر ملکت او حکم جو. مولوی. چون کسی ناخواه وی بر وی براند خاربن در باغ ملک او نشاند. مولوی
باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان. (شرفنامۀ منیری). گمرکچی. (یادداشت مؤلف). گذربان. (شرفنامۀ منیری) : یکی بانگ زد تند بر باژخواه که چون یافت آن دیو بر آب راه. فردوسی. بدانگه که ما را بفرمود شاه برفتیم نزدیک او باژخواه. فردوسی. کنون او به هر کشوری باژخواه فرستاد و خواهد همی تخت و گاه. فردوسی. براهت من همیشه دیده بانم تو گویی باژخواه کاروانم. (ویس و رامین). نشان بر فزونی گنج و سپاه همین بس که هست او ز تو باژخواه. اسدی (گرشاسب نامه). و آن دگر مشرف ممالک بود باژ خواه همه مسالک بود. نظامی
باج گیر. (ناظم الاطباء). باجبان. (شرفنامۀ منیری). گمرکچی. (یادداشت مؤلف). گذربان. (شرفنامۀ منیری) : یکی بانگ زد تند بر باژخواه که چون یافت آن دیو بر آب راه. فردوسی. بدانگه که ما را بفرمود شاه برفتیم نزدیک او باژخواه. فردوسی. کنون او به هر کشوری باژخواه فرستاد و خواهد همی تخت و گاه. فردوسی. براهت من همیشه دیده بانم تو گویی باژخواه کاروانم. (ویس و رامین). نشان بر فزونی گنج و سپاه همین بس که هست او ز تو باژخواه. اسدی (گرشاسب نامه). و آن دگر مشرف ممالک بود باژ خواه همه مسالک بود. نظامی
خورندۀ نان. که حریص به نان خوردن است. که حرص نان دارد: بهر نان در خویش حرص ار دیدمی اشکم نانخواره را بدریدمی. مولوی. ، نان خور. وظیفه بر. مستمری بگیر. وظیفه خور: گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخوار گشت سوزنی پیر دعاگوی تو از نانخوارگان. سوزنی. رجوع به نانخور شود
خورندۀ نان. که حریص به نان خوردن است. که حرص نان دارد: بهر نان در خویش حرص ار دیدمی اشکم نانخواره را بدریدمی. مولوی. ، نان خور. وظیفه بر. مستمری بگیر. وظیفه خور: گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخوار گشت سوزنی پیر دعاگوی تو از نانخوارگان. سوزنی. رجوع به نانخور شود