جدول جو
جدول جو

معنی نانالان - جستجوی لغت در جدول جو

نانالان
نام محلی در راه سنندج به ساوجبلاغ، در 5500 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوالان
تصویر ساوالان
(دخترانه و پسرانه)
نام کوه، باج گیر، سبلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناوناوان
تصویر ناوناوان
خرامان، خرامنده، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهان
تصویر ناگاهان
ناگهان، ناگاه، بی وقت، بی خبر، سرزده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشادان
تصویر ناشادان
ناشاد، آنکه شاد و خوشحال نیست، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناندان
تصویر ناندان
جای نان، ظرف نان، کنایه از محل رزق وروزی
فرهنگ فارسی عمید
نایابان، (زوزنی)، رجوع به نایابان شود
لغت نامه دهخدا
خرامان، نازان، به ناز، از روی ناز
لغت نامه دهخدا
نابسامان، بی هنجار، آشفته، بی حساب، نامنظم:
اندرین روزگار ناسامان
هرکه را علم هست یا هنر است
همچو روباه هست کشتۀ دم
همچو طاوس مبتلای پر است،
محمد بن عبدالملک،
، تبهکار، نابکار، هرزه، پریشان، نامربوط، نابجا: یلدرجی از گفتۀ ناسامان پشیمان شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به نابسامان شود
لغت نامه دهخدا
اندوهگین، غمین، غمگین، ملول، افسرده، نژند، غمناک، مقابل شادان، رجوع به شادان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
ناگهان، غفلهً، بغتهً، بدیههً، به ناگاه، دفعهً، یکباره:
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان،
منوچهری،
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی،
منوچهری،
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
آنکه او مر دیگران راه چاه کند،
ناصرخسرو،
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر،
انوری،
جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم وی که ناگاهان فروشد،
اثیرالدین اومانی (از آنندراج)،
،
ناگهانی، فجائی:
موج دریاست قربت شاهان
خشم ایشان بلای ناگاهان،
اوحدی،
- به ناگاهان، ناگاهان، به ناگاه:
ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
نابونده، ناموجود، معدوم: اعدام، نایابان گردانیدن چیزی، (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
از: ناو (از مصدر ناویدن) + ناو (مکرر) + ان (پسوند صفت فاعلی و حال)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، خرامان، گرازان، جلوه کنان، (برهان قاطع) (آنندراج)، دامن کشان، (از فرهنگ خطی) : درانج، ناوناوان و خرامان در رفتار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
نی انبان را گویند و آن سازی است مشهور و معروف که نای انبان هم خوانندش. (برهان قاطع). سازی است معروف که نی انبان نیز گویند:
آنها که مقیم حضرت جانانند
یادش نکنند و بر لسان کم رانند
آنانکه مثال نای ناانبانند
دورند از او ازآن به بانگش خوانند.
باباافضل.
رجوع به نای انبان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش راین شهرستان بم با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 134 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و چاه. محصول آن ذرت و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ لَ)
نأل. (معجم متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
ژان، دوک منتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
لغت نامه دهخدا
ده قشلاقی جزء دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران، فعلاً بدون سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 15/5 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 500 گزی خاور راه شوسۀ ارومیه به مهاباد، زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل سالم، و آب آن از بار اندوز چای، و محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و حبوبات است، 284 تن سکنه دارد که به زراعت و صنایع دستی اشتغال دارند، از صنایع دستی جوراب بافی در آن معمول است، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز، در 17 هزارگزی جنوب خاوری شبستر و 2 هزارگزی شوسۀ تبریز به مرند و یک هزارگزی راه آهن جلفا واقع شده است، هوای آن معتدل و دارای 802 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی بحدود رستمدار مازندران، سیدفخرالدین بن سیدقوام الدین مرعشی آنجا را مدتی دارالملک خویش ساخته بوده است، (حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 343)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
نپوشیده. نانهفته. آشکار. (ناظم الاطباء). بارز. ظاهر. غیرمستتر. هویدا. پدید. پدیدار. که نهفته و پنهان و مستور نیست:
پرستنده با ماه چهره بگفت
که هرگز نماند سخن در نهفت
مگر آنکه باشد میان دو تن
سه تن نانهان است و چار انجمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نغنخلان
تصویر نغنخلان
سوراخ و دایره ناف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایابان
تصویر نایابان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاوان
تصویر نایاوان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوناوان
تصویر ناوناوان
خرامان گرازان
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان دفعه غفله: بسحر گاهان ناگاهان ظواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی. (منوچهری) یابه ناگاهان. غفله ناگهانی: ورزانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری... (منوچهری لغ)، آنچه که غفله فرارسدناگهانی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان. (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نهان نیست ظشکارظاهر مقابل نهان: پرستنده باماه چهره بگفت که هرگزنماندسخن درنهفت مگرآنکه باشدمیان دوتن سه تن نانهانست وچارانجمن. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسامان
تصویر ناسامان
بی حساب، نامنظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشادان
تصویر ناشادان
ناشاد مقابل شادان
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست نی انبان: آنان که مثال نای ناانبانند دورندازاوازآن ببانگش خوانند. (باباافضل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوناوان
تصویر ناوناوان
خرامان، جلوه کنان
فرهنگ فارسی معین