جدول جو
جدول جو

معنی نامیختن - جستجوی لغت در جدول جو

نامیختن
(لَ)
نیامیختن. ناآمیختن. مقابل آمیختن، نه میختن. نشاشیدن. مقابل میختن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
واداشتن، تحریک کردن، شوراندن
پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره
جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، پاسبز، بدقدم، تخجّم، مشئوم، سیاه دست، مشوم، خشک پی، منحوس، بداغر، شمال، سبز پا، نامبارک، میشوم، نحس، بدشگون، سبز قدم، بدیمن، نافرّخ، مرخشه، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریختن
تصویر فاریختن
فرو ریختن، جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن، نابود شدن، از بین رفتن، خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِرْ دَ / دِ)
نریخته. مقابل ریخته. رجوع به ریخته شود:
اشک تو اگرچه هست تریاک
ناریخته به چو زهر بر خاک.
نظامی.
هنوز آن طلسم برانگیخته
در آن دشت مانده ست ناریخته.
نظامی.
سکندر بر آن لوح ناریخته
چو لوحی شد از شاخ آویخته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
نینگیختن. مقابل انگیختن. رجوع به انگیختن شود
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
نیامیخته. غیرمخلوط. خالص. بی عیار
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل آمیزش نیست. مقابل آمیختنی. رجوع به آمیختنی و آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ غَ)
مقابل گسیختن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل ریختنی. رجوع به ریختنی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ تَ)
واریختن. فروریختن. رجوع به تاج المصادر بیهقی (باب افتعال: ارتجاس) ، و ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نزیستن. زندگی نکردن. مردن. نماندن. زنده نماندن:
چه خوش گفت لقمان که نازیستن
به از سالها بر خطا زیستن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نسوختن. مقابل سوختن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نابریده. اقلف. اغرل. اغلف. که ختان نشده باشد. ختنه نشده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
که قابل آموختن نیست. که آموختن را نشاید
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسیختن به معنی دریدن و شکافتن و شکستن و پاره کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ مو)
منحوس. شوم. نحس. منفور. ناپسند. ناپسندیده. مشؤوم. نامبارک: و اهالی روزگار بر سؤتدبیر و فساد عادات و خبث خیال و اعمال...و رسوم نامیمون او وقوف دارند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناآهخته. ناهخته. نیاهیخته. مقابل آهیخته. رجوع به آهیخته شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
که بیخته نشده باشد. مقابل بیخته. رجوع به بیخته شود، آرد نابیخته: آرد جو را نابیخته طعام ساختند و خوردند. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شِ دَ)
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن:
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد.
منوچهری.
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.
نظامی.
اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان.
نظامی.
- انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد:
بهر گوشه ای درهم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند.
فردوسی.
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
(از کلیله و دمنه).
بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد.
نظامی.
و رجوع به گرد انگیختن شود.
- انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو و مردم برآمیختن.
فردوسی.
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم
صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا.
خاقانی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ناآمیختنی. که درخور آمیختن نیست. مقابل آمیختنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآموختن. نیاموختن. مقابل آمختن:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیاویختن. ناآویختن. آویزان نکردن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآهیختن. مقابل آهیختن. رجوع به آهیختن شود
لغت نامه دهخدا
نیامیخته. خالص. غیرمخلوط. ناآمیخته. مقابل آمیخته. رجوع به آمیخته شود، مقابل میخته. رجوع به میخته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مقابل ریختن. رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نیامیختن. معاشرت نکردن. رفت و آمد نکردن. انس و الفت نگرفتن. مردم گریز بودن. مقابل آمیختن. رجوع به آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که ازدر آهیختن نیست. مقابل آهیختنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
نافرخنده شوم نحس نامبارک مقابل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآمیخته
تصویر ناآمیخته
غیرمخلوط خالص مقابل آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
جنباندن از جای، بلند شدن و برکشیدن، بحرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامختن
تصویر نامختن
ناآموختن نیاموختن مقابل آمختن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
((مِ یا مَ))
شوم، نحس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
((اَ تَ))
جنباندن، تکان دادن، بلند ساختن، برکشیدن، واداشتن، تحریک کردن، شورانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
ناخجسته
فرهنگ واژه فارسی سره