جدول جو
جدول جو

معنی نامردمی - جستجوی لغت در جدول جو

نامردمی
بی ادبی، فرومایگی
تصویری از نامردمی
تصویر نامردمی
فرهنگ فارسی عمید
نامردمی
(مَ دُ)
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم:
ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید
ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است.
آغاجی.
همه بد سگالید و با کس نساخت
به کژّی و نامردمی سر فراخت.
فردوسی.
نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی.
منوچهری.
شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) :
مساز عیش که نامردمی است طبع جهان
مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا.
خاقانی.
بسی گور کز دشتبانان گم است
ز نامردمیهای این مردم است.
نظامی.
جداگانه در روغن هر خمی
فکنده ز نامردمی مردمی.
نظامی.
همه تخم نامردمی کاشتی
ببین لاجرم تا چه برداشتی.
سعدی.
، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) :
زآن می ترسم که از ره بدسازی
وز غایت نامردمی و طنازی.
؟ (از لباب الالباب).
، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
لغت نامه دهخدا
نامردمی
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
نامردمی
پست فطرتی، پستی، دنائت، فرومایگی، ناکسی، بی رحمی، ددمنشی، دیوخویی، ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
کاری که انجام دادنش سزاوار و شایسته نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
ناکس، فرومایه، بدسرشت، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی، حرمان
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ مُ دَ)
که قابل شمردن نیست. که آن را شمارش نتوان کرد. که نامعدود است
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ)
که نبایدش آزرد. که ازدر آزردن نیست. که آزردن آن روا نیست:
بپرهیز از هرچه ناکردنی است
میازار آن را که نازردنی است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
مقابل بردنی. غیرمنقول. که لایق بردن نیست. که نمیتوان بردش. نه در خور بردن. غیرقابل حمل که بردنش ممکن نباشد. ماندنی. گذاشتنی:
چوخورشید شد زرد، لشکر براند
کسی را که نابردنی بد بماند.
فردوسی.
گفت این ضیاع و اسباب من بخرید که دلم ازاین جایگاه سرد گشت... چون دانستند که حقیقت همی گوید به بهای گران ضیاع او جمله و هر چه نابردنی بود بخریدند و عمران با جماعت خویش برفت. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
آرام نداشتن، بی آرام بودن، عدم ثبات، شتاب، عجله، بیقراری، بی صبری، ناشکیبائی، اضطراب، تزلزل خاطر، دغدغه، ناامنی، آشوب، نبودن امنیّت، و نیز رجوع به آرام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
قریه ای از نواحی نبنوی از توابع موصل و در جانب شرقی آن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
کاری که شایستۀ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست. ناسزا. ناشایسته. ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه. ممنوع عنه:
بپرهیزد از هرچه ناکردنی است
نیازارد آن را که نازردنی است.
فردوسی.
ز ناکردنی کار برتافتن
به از دل به اندوه و غم یافتن.
فردوسی.
به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده بود و زبان نگاه ناداشته. (تاریخ بیهقی).
هر آنکو کند کار ناکردنی
غمی بایدش خورد ناخوردنی.
؟ (از سندبادنامه ص 179).
چرا از پی سنگ ناخوردنی
کنی داوری های ناکردنی.
نظامی.
سرمست و بیقرار همی گفت و می گریست
ناکردنی بکردم و نابودنی ببود.
عطار.
گر مرا این بار ستاری کنی
توبه کردم من ز هر ناکردنی.
مولوی.
و هرگاه در یک نوع ناکردنی مداخلت کردی اخوات آن بزودی بدان پیوسته گردد که زلت ها به یکدیگر پیوسته اند. (خردنامه) ، محال. غیرممکن. کاری که انجام پذیر نبود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
نمردنی. ماندنی. که مردنی نیست. که هنوز نخواهد مرد. که زنده می ماند
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
فرومایه. نااهل. مرادف ناکس. (آنندراج). ناکس. (غیاث اللغات). بی غیرت. ناکس. بی قدر. فرومایه. دون. پست فطرت. بدسرشت. (از ناظم الاطباء). بی مروت. نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند:
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود هیچ از دلم ؟ برگس.
رودکی.
مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن
جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله.
فرخی.
بلی مردم دور نامردمند
نه بر انجمن فتنه برانجمند.
نظامی.
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت.
سعدی.
نگویم مراعات مردم بکن
کرم پیش نامردمان کم بکن.
سعدی.
هرکه نامردم بود عذرش بنه
چون به چشمش درنیامد مردمی.
سعدی.
بزرگی بایدت در مردمی کوش
که دولت گرد نامردم نگردد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقۀ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامحرمی
تصویر نامحرمی
بیگانگی، پرده دری محرم نبودن، بیگانه بودن، پرده دری شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
فرومایه، نا اهل، بی قدر و مروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشمردنی
تصویر نشمردنی
غیر قابل شمارش، ناشمردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکردنی
تصویر ناکردنی
ناشایسته، ناروا، ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرادی
تصویر نامرادی
ناکامی بی مرادی حرمان یاس: (بمجالست ومنافثت اهل آن بقعه... تزجیت ایام نامرادی میکردم)، عدم رضایت ناخشنودی، بدبختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر غیر از مادر شخص ما در اندر مادندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
آرام نداشتن، عدم ثبات
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق بدن نیست غیرقابل حمل: ... (ببهای گران ضیاع او جمله وهرچه نابردنی بود بخریدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
((دَ))
زن پدر غیر از مادر شخص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامرتبی
تصویر نامرتبی
نا به سامانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناآرامی
تصویر ناآرامی
تشنج
فرهنگ واژه فارسی سره
ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن
متضاد: مردی، غیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ادب، پست، پست فطرت، دنی، فرومایه، ناکس، حیوان صفت، ددمنش، دیوخو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، سست همتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گذاری، نامزدی
دیکشنری اردو به فارسی
نام گذاری
دیکشنری اردو به فارسی