جدول جو
جدول جو

معنی نامردم

نامردم
ناکس، فرومایه، بدسرشت، پست فطرت
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با نامردم

نامردم

نامردم
فرومایه. نااهل. مرادف ناکس. (آنندراج). ناکس. (غیاث اللغات). بی غیرت. ناکس. بی قدر. فرومایه. دون. پست فطرت. بدسرشت. (از ناظم الاطباء). بی مروت. نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند:
گرچه نامردم است آن ناکس
بشود هیچ از دلم ؟ برگس.
رودکی.
مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن
جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله.
فرخی.
بلی مردم دور نامردمند
نه بر انجمن فتنه برانجمند.
نظامی.
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلۀ نامردمم بباید ساخت.
سعدی.
نگویم مراعات مردم بکن
کرم پیش نامردمان کم بکن.
سعدی.
هرکه نامردم بود عذرش بنه
چون به چشمش درنیامد مردمی.
سعدی.
بزرگی بایدت در مردمی کوش
که دولت گرد نامردم نگردد.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نامردی

نامردی
پستی و فرومایگی، برای مِثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
نامردی
فرهنگ فارسی عمید

نامرمد

نامرمد
بینا روشن چشم آنکه چشمش سالم وبی عیب است: مادح خورشید مداح خوداست که دو چشمم سالم و نامرمداست. (مثنوی لغ) مقابل مرمد
فرهنگ لغت هوشیار

نامردمی

نامردمی
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرهنگ لغت هوشیار

نامرمد

نامرمد
که چشمش سالم و بی عیب است. که چشمش بی آفت است. مقابل مرمد و رمداء:
مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم سالم و نامرمد است.
مولوی
لغت نامه دهخدا