جدول جو
جدول جو

معنی نامحکم - جستجوی لغت در جدول جو

نامحکم
(مُ کَ)
سست. نااستوار:
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نامحکم
انستوان نااستوان سست سست نا استوار: نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
نامحکم
بی ثبات، سست، شل، نااستوار
متضاد: استوار، محکم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
ناشدنی، محال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
مردی که محرم زن نیست، زنی که محرم مرد نباشد، کنایه از بیگانه، کنایه از کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
ناکس، فرومایه، بدسرشت، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
آنچه دارای نظم و ترتیب نباشد، بی نظم و ترتیب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ)
کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست. که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست. مقابل محرم:
ز نامحرم نظر هم دور میدار
که از دیگر نظر گردی گرفتار.
ناصرخسرو.
روزی کسی در پیش او آمد و گفت از زنان و مردان نامحرم دو کس در خانه اند. (قصص الانبیاء ص 130).
دمه بر در کشیده تیغ فولاد
سر نامحرمان را داده بر باد.
نظامی.
که ز نامحرمان خاک پرست
مینماید که شخصی اینجا هست.
نظامی.
تا بر آن حورپیکران چو ماه
چشم نامحرمی نیابد راه.
نظامی.
پسر چون ز ده برگذشتش سنین
ز نامحرمان گو فراتر نشین.
سعدی.
که شرمش نیاید ز پیری همی
که زد دست در ستر نامحرمی.
سعدی.
محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند
گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم.
سعدی.
و اگر روا بودی که نامحرمی را چشم بر من افتد من اکنون نقاب برداشتمی. (تفسیر خطی سورۀ یوسف).
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیضی دکنی.
، بیگانه. (ناظم الاطباء). ناآشنا. غریبه:
چون توئی محرم مرا در هر دو کون
خلق عالم جمله نامحرم به است.
عطار.
، بیگانه. کسی که بر وی اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). ناشایسته. نااهل. که محرم و رازدار نیست. که راز نگه ندارد. که شایستۀ همدمی و همرازی نیست:
عشق در ظاهر حرام است از پی نامحرمان
زآنکه هر بیگانه ای شایستۀ این نام نیست.
سنائی.
من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.
خاقانی.
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است.
خاقانی.
منادی جمع کرده همدمان را
برون کرده ز در نامحرمان را.
نظامی.
شب از درویش بسته جای تنگش
به نامحرم رسید آوای چنگش.
نظامی.
آن کز او غافل بود بیگانه ای نامحرم است
وآنکه زو فهمی کند دیوانه ای صورتگری است.
عطار.
تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی می بایدت.
عطار.
تو نیابی این که بس نامحرمی
خاصه هرگز هیچ محرم درنیافت.
عطار.
مشکن دلم که حقۀ راز نهان تست
ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد.
سعدی.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش.
حافظ.
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد.
حافظ.
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی.
حافظ.
ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است.
فیضی
لغت نامه دهخدا
گوربه گور نیامرزیده رحمت نیافته مورد آمرزش قرار نگرفته (دشنامی است مرده را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحال
تصویر نامحال
آنچه که شدنی نیست مقابل محال ممتنع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحترم
تصویر نامحترم
کسی که در خور احترام گزاردن نیست، پست، نا ارجمند، بی سرو پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتشم
تصویر نامحتشم
ناارجمند بی ارج بی حشمت بی ارج مقابل محتشم: (هرکه دردیوان رسالت آمدی ازمحتشم و نا محتشم چو بونصر را دیدندی ناچار سخن با او گفتندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرمی
تصویر نامحرمی
بیگانگی، پرده دری محرم نبودن، بیگانه بودن، پرده دری شوخ چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحروم
تصویر نامحروم
آنکه محروم ومایوس نشده، بغلط درمورد (محروم) بکار رود: (از دیدار شما نامحروم شدم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحتمل
تصویر نامحتمل
ناشدنی آنچه که محتمل و ممکن نیست مقابل محتمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردم
تصویر نامردم
فرومایه، نا اهل، بی قدر و مروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسلم
تصویر نامسلم
نامسلمان، غیر مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
محال، ممتنع، نشدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
بیگانه نسبت به زن یا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
((مَ رَ))
بیگانه، غریبه، کسی که مورد اعتماد نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
((مُ کِ))
محال، ناشدنی، نایافتنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
نا به سامان، بی سامان
فرهنگ واژه فارسی سره
بیگانه، غریبه، غریب، غماز، ناآشنا
متضاد: محرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
Unlikely
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
Irregular
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
irregular
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
improvável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
irregular
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
improbable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
nieregularny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
mało prawdopodobny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
нерегулярный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
маловероятный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نامنظم
تصویر نامنظم
нерегулярний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناممکن
تصویر ناممکن
малоймовірний
دیکشنری فارسی به اوکراینی