محرم نبودن. نامحرم بودن. بیگانه بودن. صفت نامحرم. رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود، هتک. پرده دری. شوخ چشمی. بی حیائی: چه گویم که چون بود از این خرمی بود شرح از این بیش نامحرمی. نظامی
محرم نبودن. نامحرم بودن. بیگانه بودن. صفت نامحرم. رجوع به نامحرم و نامحرمیت شود، هتک. پرده دری. شوخ چشمی. بی حیائی: چه گویم که چون بود از این خرمی بود شرح از این بیش نامحرمی. نظامی
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم: ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است. آغاجی. همه بد سگالید و با کس نساخت به کژّی و نامردمی سر فراخت. فردوسی. نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی. سوزنی. ، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) : مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا. خاقانی. بسی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. جداگانه در روغن هر خمی فکنده ز نامردمی مردمی. نظامی. همه تخم نامردمی کاشتی ببین لاجرم تا چه برداشتی. سعدی. ، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) : زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی. ؟ (از لباب الالباب). ، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
فرومایگی. پستی. نامردی. دنائت. ناکسی. نااهلی. بی مروتی. دون و پست فطرت و بدسرشت بودن. آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن. عمل و صفت نامردم: ترا فضیلت بر خویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی و بی خطری است. آغاجی. همه بد سگالید و با کس نساخت به کژّی و نامردمی سر فراخت. فردوسی. نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی. سوزنی. ، بی رحمی. سنگدلی. (ناظم الاطباء) : مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پرکژدم است بوم و سرا. خاقانی. بسی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است. نظامی. جداگانه در روغن هر خمی فکنده ز نامردمی مردمی. نظامی. همه تخم نامردمی کاشتی ببین لاجرم تا چه برداشتی. سعدی. ، گستاخی. بی ادبی. درشتی. (ناظم الاطباء) : زآن می ترسم که از ره بدسازی وز غایت نامردمی و طنازی. ؟ (از لباب الالباب). ، بی حمیتی. بی همتی. نامردی: اما بدان که روزه طاعتی است که به سالی یک بار باشد، نامردمی بود تقصیر کردن. (قابوسنامه چ یوسفی ص 18)
کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست. که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست. مقابل محرم: ز نامحرم نظر هم دور میدار که از دیگر نظر گردی گرفتار. ناصرخسرو. روزی کسی در پیش او آمد و گفت از زنان و مردان نامحرم دو کس در خانه اند. (قصص الانبیاء ص 130). دمه بر در کشیده تیغ فولاد سر نامحرمان را داده بر باد. نظامی. که ز نامحرمان خاک پرست مینماید که شخصی اینجا هست. نظامی. تا بر آن حورپیکران چو ماه چشم نامحرمی نیابد راه. نظامی. پسر چون ز ده برگذشتش سنین ز نامحرمان گو فراتر نشین. سعدی. که شرمش نیاید ز پیری همی که زد دست در ستر نامحرمی. سعدی. محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم. سعدی. و اگر روا بودی که نامحرمی را چشم بر من افتد من اکنون نقاب برداشتمی. (تفسیر خطی سورۀ یوسف). منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است. فیضی دکنی. ، بیگانه. (ناظم الاطباء). ناآشنا. غریبه: چون توئی محرم مرا در هر دو کون خلق عالم جمله نامحرم به است. عطار. ، بیگانه. کسی که بر وی اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). ناشایسته. نااهل. که محرم و رازدار نیست. که راز نگه ندارد. که شایستۀ همدمی و همرازی نیست: عشق در ظاهر حرام است از پی نامحرمان زآنکه هر بیگانه ای شایستۀ این نام نیست. سنائی. من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان غرزنان برزنند و غرچگان روستا. خاقانی. همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است. خاقانی. منادی جمع کرده همدمان را برون کرده ز در نامحرمان را. نظامی. شب از درویش بسته جای تنگش به نامحرم رسید آوای چنگش. نظامی. آن کز او غافل بود بیگانه ای نامحرم است وآنکه زو فهمی کند دیوانه ای صورتگری است. عطار. تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی می بایدت. عطار. تو نیابی این که بس نامحرمی خاصه هرگز هیچ محرم درنیافت. عطار. مشکن دلم که حقۀ راز نهان تست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد. سعدی. تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش. حافظ. مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد. حافظ. پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی. حافظ. ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است. فیضی
کسی که اذن ندارد در اطاق زن و در حرم داخل گردد. (ناظم الاطباء). آنکه از محارم نیست. که از بطانه و نزدیکان نباشد. بیگانه نسبت به زن یا مرد. که شرعاً محرم زن نیست. مقابل محرم: ز نامحرم نظر هم دور میدار که از دیگر نظر گردی گرفتار. ناصرخسرو. روزی کسی در پیش او آمد و گفت از زنان و مردان نامحرم دو کس در خانه اند. (قصص الانبیاء ص 130). دمه بر در کشیده تیغ فولاد سر نامحرمان را داده بر باد. نظامی. که ز نامحرمان خاک پرست مینماید که شخصی اینجا هست. نظامی. تا بر آن حورپیکران چو ماه چشم نامحرمی نیابد راه. نظامی. پسر چون ز دَه برگذشتش سنین ز نامحرمان گو فراتر نشین. سعدی. که شرمش نیاید ز پیری همی که زد دست در ستر نامحرمی. سعدی. محتسب گر فاسقان را نهی منکر میکند گو بیا کز روی نامحرم نقاب افکنده ایم. سعدی. و اگر روا بودی که نامحرمی را چشم بر من افتد من اکنون نقاب برداشتمی. (تفسیر خطی سورۀ یوسف). منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است. فیضی دکنی. ، بیگانه. (ناظم الاطباء). ناآشنا. غریبه: چون توئی محرم مرا در هر دو کون خلق عالم جمله نامحرم به است. عطار. ، بیگانه. کسی که بر وی اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). ناشایسته. نااهل. که محرم و رازدار نیست. که راز نگه ندارد. که شایستۀ همدمی و همرازی نیست: عشق در ظاهر حرام است از پی نامحرمان زآنکه هر بیگانه ای شایستۀ این نام نیست. سنائی. من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان غرزنان برزنند و غرچگان روستا. خاقانی. همزبانی خویشی و پیوندی است مرد با نامحرمان چون بندی است. خاقانی. منادی جمع کرده همدمان را برون کرده ز در نامحرمان را. نظامی. شب از درویش بسته جای تنگش به نامحرم رسید آوای چنگش. نظامی. آن کز او غافل بود بیگانه ای نامحرم است وآنکه زو فهمی کند دیوانه ای صورتگری است. عطار. تا در اثباتی تو بس نامحرمی محو شو گر محرمی می بایدت. عطار. تو نیابی این که بس نامحرمی خاصه هرگز هیچ محرم درنیافت. عطار. مشکن دلم که حقۀ راز نهان تست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد. سعدی. تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش. حافظ. مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد. حافظ. پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت با طبیب نامحرم حال درد پنهانی. حافظ. ما اگر مکتوب ننوشتیم عیب ما مکن در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است. فیضی
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)
فرومایگی پستی دونی دنائت: ترا فضیلت برخویشتن توانم دید ولیک فضلت نامردمی وبی خطری است. (آغاجی لغ)، بی رحمی سنگدلی: مساز عیش که نامردمی است طبع جهان مخور کرفس که پر کژدم است بوم وسرا. (خاقانی)، گستاخی بی ادبی، بی حمیتی بی همتی (روزه طاعتی است که درسالی یک بارباشد نامردمی بودتقصیرکردن)