آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری: در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری، ناصرخسرو، بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری، ناصرخسرو، کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت، وحشی، ، پهلوانی، دلیری: بدان نامداری که هیتال بود جهانی پر از تیغ وکوپال بود، فردوسی، ، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
ابوبکرمحمد بن ابی غالب بن احمد باقداری نابینا ازحفاظ بود. در اوایل عمر به بغداد آمد و در همانجا در ذی حجه 575 هجری قمری وفات یافت و در مقبرۀ باب البصره نزدیک رباط زوزنی مدفون شد. (از معجم البلدان) ابوعبداﷲ محمد بن ابی غالب بن احمد باقداری از رواه بود و در جمادی الاولی سال 604 هجری قمری در بغداد وفات کرد. (از معجم البلدان)
ابوبکرمحمد بن ابی غالب بن احمد باقداری نابینا ازحفاظ بود. در اوایل عمر به بغداد آمد و در همانجا در ذی حجه 575 هجری قمری وفات یافت و در مقبرۀ باب البصره نزدیک رباط زوزنی مدفون شد. (از معجم البلدان) ابوعبداﷲ محمد بن ابی غالب بن احمد باقداری از رواه بود و در جمادی الاولی سال 604 هجری قمری در بغداد وفات کرد. (از معجم البلدان)
از قرای بغداد است نزدیک اوانا. فاصله از آنجا تا بغداد 40 میل است. در آنجا پارچه هایی از پنبه بافته میشود که در بغداد معروف و مثل است. (از معجم البلدان و مراصدالاطلاع)
از قرای بغداد است نزدیک اَوانا. فاصله از آنجا تا بغداد 40 میل است. در آنجا پارچه هایی از پنبه بافته میشود که در بغداد معروف و مثل است. (از معجم البلدان و مراصدالاطلاع)
ندانم نمی شناسم (جمله فعلی: صغیه متکلم وحده) نمی دانم ندانم. توضیح غالبا در موردی که قایل بیتی یا قطعه ای را نمیدانند این جمله عربی را آورند یعنی گویند آنرا نمی شناسم. یا لاادری قائله. گوینده آنرا نمی دانم
ندانم نمی شناسم (جمله فعلی: صغیه متکلم وحده) نمی دانم ندانم. توضیح غالبا در موردی که قایل بیتی یا قطعه ای را نمیدانند این جمله عربی را آورند یعنی گویند آنرا نمی شناسم. یا لاادری قائله. گوینده آنرا نمی دانم
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)
چیزی که برای ناشتا شکستن ورفع گرسنگی خورند، غذایی اندک که پیش ازطعام خورند: ای بازسپیدمخورکبکان را مردارمخوربسان ناهاری. (ناصرخسرو. 470)، غذایی که دروسط روزخورندناهارنهار: بامدادانت دهد و عده بشامی خوش شامگاهانت دهد و عده بناهاری. (ناصرخسرو. 417)