فرخی نداشتن. نامبارکی. نامیمونی. نحوست. شومی. مقابل فرخی: که این اختران گرچه فرخ پی اند ز نافرخی نیز خالی نیند. نظامی. تا شاهباز بیضۀ شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای اندرآمده. خاقانی. ، بدبختی. شوربختی: بیانی که باشد به حجت قوی زنافرخی باشد ار نشنوی. نظامی
فرخی نداشتن. نامبارکی. نامیمونی. نحوست. شومی. مقابل فرخی: که این اختران گرچه فرخ پی اند ز نافرخی نیز خالی نیند. نظامی. تا شاهباز بیضۀ شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای اندرآمده. خاقانی. ، بدبختی. شوربختی: بیانی که باشد به حجت قوی زنافرخی باشد ار نشنوی. نظامی
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی
نامیمونی نامبارکی شومی نحوست: که این اختران گر چه فرخ پی اند ز نافخری نیز خالی نیند. (نظامی لغ)، بدبختی تیره بختی: بیانی که باشد به حجت قوی ز نافرخی باشدارنشنوی. (نظامی لغ) مقابل فرخی
چیزی که ملاحظه و منظور نشده. چیزی که پاس وی را نداشته باشند. (ناظم الاطباء). مراعات نشده. منظورناشده. رعایت نگشته: اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد به منزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه)
چیزی که ملاحظه و منظور نشده. چیزی که پاس وی را نداشته باشند. (ناظم الاطباء). مراعات نشده. منظورناشده. رعایت نگشته: اگر مواضع حقوق به امساک نامرعی دارد به منزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه)
غیرمطبوع. ناپسند. ناگوار. مکروه. غیرمقبول. ناشایسته. (ناظم الاطباء). که موجب رضایت و مورد پسند خاطر نیست: و از سیر افعال نامحمود و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4)
غیرمطبوع. ناپسند. ناگوار. مکروه. غیرمقبول. ناشایسته. (ناظم الاطباء). که موجب رضایت و مورد پسند خاطر نیست: و از سیر افعال نامحمود و صور اعمال نامرضی امتناع نمایند. (سندبادنامه ص 4)
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی: ز نامردی و خواب ایرانیان برآشفت رستم چو شیر ژیان. فردوسی. نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67). ای بدل کرده دین به نامردی چند از این نان و چند از این خوردی. سنائی. گفت هیهات خون خود خوردی این چه نااهلی است و نامردی. سعدی. از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت. سعدی. ، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن: در حلقۀ کارزار جان دادن بهتر که گریختن به نامردی. سعدی. ، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی: ز نامردی و خواب ایرانیان برآشفت رستم چو شیر ژیان. فردوسی. نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67). ای بدل کرده دین به نامردی چند از این نان و چند از این خوردی. سنائی. گفت هیهات خون خود خوردی این چه نااهلی است و نامردی. سعدی. از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت. سعدی. ، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن: در حلقۀ کارزار جان دادن بهتر که گریختن به نامردی. سعدی. ، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عَنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
مفضل بن سعد بن الحسین المافروخی الاصفهانی، مؤلف کتاب محاسن اصفهان است. مافروخی نسبت است به مافروخ بن بختیار جدمؤلف. او کتاب محاسن اصفهان را بین سالهای 465 و 485 هجری قمری تألیف کرده و از معاصران الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی بوده است. (از مقدمۀ کتاب محاسن اصفهان بقلم سید جلال الدین تهرانی). و رجوع به همین مأخذ ومقدمۀ ترجمه محاسن اصفهان بقلم عباس اقبال شود
مفضل بن سعد بن الحسین المافروخی الاصفهانی، مؤلف کتاب محاسن اصفهان است. مافروخی نسبت است به مافروخ بن بختیار جدمؤلف. او کتاب محاسن اصفهان را بین سالهای 465 و 485 هجری قمری تألیف کرده و از معاصران الب ارسلان و ملکشاه سلجوقی بوده است. (از مقدمۀ کتاب محاسن اصفهان بقلم سید جلال الدین تهرانی). و رجوع به همین مأخذ ومقدمۀ ترجمه محاسن اصفهان بقلم عباس اقبال شود
احمد بن محمد بن اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم بخاری، رئیس و پیشوای علمای معروف به اسماعیلی بود. وی در سن هشتاد وچهارسالگی به سال 384 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). و رجوع به اسماعیلی شود
احمد بن محمد بن اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم بخاری، رئیس و پیشوای علمای معروف به اسماعیلی بود. وی در سن هشتاد وچهارسالگی به سال 384 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب). و رجوع به اسماعیلی شود
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
که فرخ نبود. مشؤوم. شوم. نامیمون. نحس. نامبارک. که فرخنده و فرخ و میمون نیست. مقابل فرخ: مخالفان تو بی فرهند و بی فرهنگ منازعان تو نافرخند و نافرزان. بهرامی. از این نافرخ اختر می هراسم فساد طالعش را می شناسم. نظامی. رجوع به فرخ شود
مرکّب از: با + فرهی، فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء) : دگر گفت کآمد بما آگهی ز تو نامور مرد بافرهی. فردوسی. یکی ماه با او چو سرو سهی خردمند بازیب و بافرهی. فردوسی
مُرَکَّب اَز: با + فرهی، فرهمند. فره مند. باجلال. باعزت. نامدار. (ناظم الاطباء) : دگر گفت کآمد بما آگهی ز تو نامور مرد بافرهی. فردوسی. یکی ماه با او چو سرو سهی خردمند بازیب و بافرهی. فردوسی