قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تشی ها، سیخول ها، زکاسه ها، سکاسه ها، رکاشه ها، اسگرها، اسغرها، سنگرها، سگرها، پهمزک ها، پیهن ها، بیهن ها، روباه ترکی ها، کاسجوک ها، جبروزها، جمع واژۀ قنفذ
قنفذها، خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد ها و آن ها را مانند تیر می اندازدها، جوجه تیغی ها، تَشی ها، سیخول ها، زُکاسه ها، سُکاسه ها، رُکاشه ها، اُسگُرها، اُسغُرها، سَنگُرها، سُگُرها، پَهمَزَک ها، پیهَن ها، بیهَن ها، روباه تُرکی ها، کاسجوک ها، جَبروزها، جمعِ واژۀ قنفذ
تأنیث نافذ. رجوع به نافذ شود، رخنه هائی در دیوار که از آن نور و جز آن به داخل می تابد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، طعنه نافذه، جراحتی که سوراخ کند. جراحتی که سبب سوراخ کردن شود. (از معجم متن اللغه). منتظمه الشقین. (اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغه). ج، نوافذ
تأنیث نافذ. رجوع به نافذ شود، رخنه هائی در دیوار که از آن نور و جز آن به داخل می تابد. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، طعنه نافذه، جراحتی که سوراخ کند. جراحتی که سبب سوراخ کردن شود. (از معجم متن اللغه). منتظمه الشقین. (اقرب الموارد) (از المنجد) (معجم متن اللغه). ج، نوافذ