جدول جو
جدول جو

معنی ناظری - جستجوی لغت در جدول جو

ناظری
(ظِ)
نظارت کردن. ناظر بودن. رجوع به ناظر شود، مباشرت. کارگزاری
لغت نامه دهخدا
ناظری
نظارت مراقبت، مباشرت کارگزاری، حق نظارتحق النظاره، در تازی نیامده کار گزاری سرپرستی، دریافتی کار گزاری دریافتی وینار گری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظری
تصویر نظری
مقابل عملی، ویژگی علمی که متمرکز بر جنبه های غیرعملی است، دارای جنبۀ غیرعملی، ذهنی، دورۀ آموزش متوسطه، شامل کلاس های اول تا سوم دبیرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
از عناوین حضرت عیسی (ع)
مربوط به دورۀ ناصرالدین شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناظر
تصویر ناظر
بیننده، نظر کننده، دیده بان، کسی که برای نظارت و رسیدگی به کاری معین شود، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
(ظِ)
کوهی است یا آبی است مربنی عبس را یا موضعی است. (منتهی الارب). جبل او ماء لبنی عبس باعلی الشقیق، او موضع. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نام نوعی مسکوک بوده است: الدرهم او الدینار الناصری و جمعه الدراهم والدنانیر الناصریه. رجوع به رسالۀنقود و اوزان صص 70-71 و نیز رجوع به ناصریه شود
نام قسمی کاغذ منسوب به ابوالحسین ناصر کاغذی معروف به دهقان. (یادداشت مؤلف)
نصرانی. نامی که یهود به مسیحیان اوایل می دادند
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
شتر خوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مالک بن ابی زید یا مالک بن زید مصری از محدثان است. (از سمعانی). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
عمر بن عبدالوهاب، ملقب به سراج الدین و مشهور به ناشری از علمای عامۀ قرن دهم هجری است. وی در سال 982 هجری قمری در شهر زبید از بلاد یمن وفات کرد. (از ریحانه الادب ج 4 ص 141)
لقب رجالی عیسی بن هشام است. (ریحانه الادب ج 4 ص 141 از تنقیح المقال)
لقب رجالی مشمعل بن سعد است. (ریحانه الادب ج 4 ص 141 از تنقیح المقال)
عثمان بن ابی بکر الناشری، ملقب به عفیف الدین از فقهای شافعی یمن است و در شعر وادب نیز دستی داشت. کتابهای ’البستان الزاهر فی طبقات علماء بنی ناشر’ و ’الهدایه’ از مصنفات اوست. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 374). و رجوع به ناشریون شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
منسوب است به ناشر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
محمد بن ابومریم الناضری. به روایت ابن ابی حاتم وی مولای بنی سلیم و سپس بنی ناضره است، وی از سعد بن مسیب روایت کرده است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
منسوب است به بنی ناضر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ناصر (میرزا...) ابن میرزا صادق شیرازی، از شاعران متأخر است. فرصت الدوله در آثار عجم این ابیات را از او آورده است:
آرزو می کند دلم چندی
با سر زلف دوست پیوندی
چه شود کم ز حسنت ار برسد
به وصال تو آرزومندی
یا چه گردد که تلخ کامی را
عیش خوش سازی از شکرخندی.
رجوع به آثار عجم ص 570 و نیز دانشمندان و سخن سرایان فارس ج 4 ص 620
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بدین نسبت مشهور است عیسی مسیح اﷲ، چون وی در ناصره از مادرش مریم متولد گشت. رجوع به ناصره شود. و نیز رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 867 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از شاعران عثمانی است و در قرن دهم هجری میزیسته است. این مطلع او راست:
جهانک نعمتندن کند و آب و دانه مزیکدر
ایلک کاشانه سندن گوشۀ ویرانه مزیکدر.
(از قاموس الاعلام ج 6)
محمد چلبی بن عبدالغنی از شعرای قرن دهم عثمانی است. (از قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ ری یَ)
شهر طهران. (ناظم الاطباء). شهر تهران را به عهد سلطنت ناصرالدین شاه، دارالخلافۀ ناصری می گفتند
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
مأخوذ از تازی، نظم دهندگی. (ناظم الاطباء). ناظم بودن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کمیابی. (ناظم الاطباء). نادر بودن. رجوع به نادر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
منسوب به نادرشاه. (ناظم الاطباء) : جهانگشای نادری. سکۀ نادری. کوس نادری
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
مؤلف صبح گلشن این دو بیت را به نام او ثبت کرده است:
مژه بر هم زدن و چشم سیاهش نگرید
زیر لب خنده و دزدیده نگاهش نگرید
می کشد رشک مرا ورنه یقین می گفتم
عاقلان را که به رخسارۀ ماهش نگرید.
بیش ازین از احوال او اطلاعی به دست نیامد
لغت نامه دهخدا
(ظِ رَ)
چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عین. (اقرب الموارد). ج، نواظر، اصطلاحاً، نگریستن به بصیرت است از جانبین امر در نسبت بین دو چیز به خاطر اظهار صواب. (تعریفات جرجانی). طرفین قضیه ای را برای اظهار نظر و انتخاب جهت صواب مورد دقت قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
منسوب به ناظم. رجوع به ناظم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناری
تصویر ناری
آتشی آتشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناظر
تصویر ناظر
نظر کننده، نگران نگرنده، تماشاگر
فرهنگ لغت هوشیار
نظری در فارسی نگرشی، اندیشیدنی، بر آوردی منسوب به نظر: آنچه با نظر و حدس انجام شود حدسا: (نظری تخمین زد)، آنچه که فهمیدنش محتاج به نظر و فکر باشد مقابل بدیهی: چشم حاضر سخنی کرده نظر بازمرا که بدیهی است بر دقت طبعش نظری. (محسن تاثیر. فرنظا) تصدیق نظری. تصدیقی که از راه تامل و فکر بدست آید. یا تصور نظری. تصوری که از راه تامل و فکر بدست آید، علمی مقابل عملی. یا عمل نظری فلسفله نظری حکمت نظری. آن قسمت از علم و فلسفه که ارتباط به عمل ندارد مقابل علم یا فلسفه عملی. فلسفه نظری شامل سه قسمت است: ریاضی طبیعی الهی، آنچه مربوط به نظریه باشد تئوریک مقابل عملی (پراتیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
ناصری در فارسی وابسته به ناصره، وابسته به ناصرالدین شاه غاجار
فرهنگ لغت هوشیار
ناظره در فارسی مونث ناظر چشم مونث ناظر: نظرکننده، چشم، جمع ناظرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناظمی
تصویر ناظمی
شغل و عمل ناظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادری
تصویر نادری
در تازی نیامده کمیابی، وابسته به نادر شاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناظر، کار گزاران ابیشگان ویناگران جمع ناظر. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصری
تصویر ناصری
((ص))
منسوب به «ناصره»، عیسی ناصری، مسیحی، نصرانی، جمع نصاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناری
تصویر ناری
جامه پوشیدنی، لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناظر
تصویر ناظر
((ظِ))
نظرکننده، بیننده، کسی که بر کاری نظارت و رسیدگی می کند، مباشر، کارگزار، جمع نظار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظری
تصویر نظری
نگری
فرهنگ واژه فارسی سره
بینندگان
دیکشنری اردو به فارسی