جدول جو
جدول جو

معنی ناضب - جستجوی لغت در جدول جو

ناضب
(ضِ)
دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (معجم متن اللغه) (مهذب الاسماء). خرق ناضب، بعید. (اقرب الموارد). مکان ناضب، بعید. (المنجد) ، غائر. (ازمعجم متن اللغه). آب به زمین فرورفته. نضب الماء، غار فی الارض. (اقرب الموارد). غدیر ناضب، ذهب ماؤه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، چشم در مغاک فرورفته. (ناظم الاطباء). نضبت عینه، غارت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، مرده. (ناظم الاطباء). نضب فلان، مات. (اقرب الموارد) ، ناضب الخیر، قلیل الخیر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، پشت ریش سخت شده. (ناظم الاطباء). نضب الدبر، اشتد اثره فی الظهر و غار فیه. (اقرب الموارد) ، گیاه کم شده. (ناظم الاطباء). نضوب، کم شدن گیاه. (منتهی الارب). ج، نضّب. و نیز رجوع به نضب و نضوب شود
لغت نامه دهخدا
ناضب
آبگیر خشک، جای دور
تصویری از ناضب
تصویر ناضب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناضر
تصویر ناضر
(پسرانه)
شاد، مسرور، شاداب، بسیار سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
شاداب و خرم، جمیل و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناهب
تصویر ناهب
غارت کننده، غنیمت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایب
تصویر نایب
کسی که به نیابت دیگری کاری انجام بدهد، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
پخته، رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصب
تصویر ناصب
نصب کننده، برپا کننده
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ)
نعت فاعلی از غضب. خشمناک. (منتهی الارب). خشمگین. خشم کننده. خشم آلوده
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خضاب کننده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
شترمرغ نر که ساقهایش سرخ باشد از غلبۀ شهوت جماع یا از خوردن گیاه ربیع و یا ساقهایش سبز یا زرد شده باشد. (منتهی الارب). این کلمه مخصوص مذکر است و به انثی نگویند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، هو احمرار یبدء فی وظیفیه عند بدء احمرار البسر و ینتهی بانتهائه. (منتهی الارب). رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاضب
تصویر هاضب
بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایب
تصویر نایب
جانشین، خلیفه، گماشته، وکیل، قائم مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائب
تصویر نائب
جانشین، قائم مقام، خلیفه، بدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصب
تصویر ناصب
نصب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
گوشت پخته، میوه رسیده آنچه که رسیده وپخته (میوه گوشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
تازه روی، سر سبز، جل وزغ، زیبا، روشن: رنگ تروتازه کننده، سخت سبز: (در نوبت دولت آل ناصر ریاض امارت و بساتین فضل بدو ناضر بود، {با رونق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضب
تصویر راضب
رگبار، کنار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاضب
تصویر خاضب
خضاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقب
تصویر ناقب
آنکه بحث میکند از خبر و می کاود آنرا، کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطب
تصویر ناطب
پالونه (پالونه صافی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابض
تصویر نابض
خشم، پی (عصب)، تیرانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشب
تصویر ناشب
تیردار، تیرانداز
فرهنگ لغت هوشیار
تاراجگر، پروه گیر غارت کننده غنیمت گیرنده: اصول مهرتوطبع کرام راجامع نهیب کین توصبرلئام راناهب. (عثمان مختاری. چا. همائی. 30)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکب
تصویر ناکب
عدول کننده، اعراض کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکب
تصویر ناکب
((کِ))
کناره گیرنده، معرض، میل کننده، مایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناضج
تصویر ناضج
((ض))
آن چه که رسیده و پخته (میوه، گوشت)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناصب
تصویر ناصب
((ص))
برپا کننده، نصیب کننده، دشمن دارنده، آن که علی بن ابی طالب (ع) و خاندان او را دشمن دارد، عاملی که معمول خود را نصب دهد، جمع نواصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایب
تصویر نایب
((یِ))
جانشین
نایب الزیاره: کسی که از طرف دیگری بقعه متبرکی را زیارت کند
نایب الحکومه: کسی که به نیابت از طرف حاکم شهری را اداره کند یا بخشدار (واژه فرهنگستان)
نایب التولیه: کسی که از طرف متولی امور بقعه یا موقوفه ای را اداره کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناهب
تصویر ناهب
((هِ))
غارت کننده، غنیمت گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
((ض))
تر و تازه کننده، بسیار سبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایب
تصویر نایب
جانشین
فرهنگ واژه فارسی سره