معنی قاضب قاضب تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج تصویر قاضب فرهنگ فارسی عمید
قاضی قاضی کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجتقاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری فرهنگ فارسی عمید
قواضب قواضب قاضب ها، تیغهای بران، شمشیرهای تیز و برّان، صارِم ها، شَمشیرِ آبدارها، جُوهَردارها، حُسام ها، جُرازها، شَربَتِ اَلماس ها، صَمصام ها، غُفج ها، جمعِ واژۀ قاضب فرهنگ فارسی عمید