جدول جو
جدول جو

معنی قاضب

قاضب
تیغ بران، شمشیر تیز و برّان، صارم، شمشیر آبدار، جوهردار، حسام، جراز، شربت الماس، صمصام، غفج
تصویری از قاضب
تصویر قاضب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قاضب

قاضب

قاضب
قاطع. بران. برنده: سیف قاضب، شمشیر بران. (ناظم الاطباء). ج، قواضب و قُضب
لغت نامه دهخدا

قاضی

قاضی
کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حل و فصل دعاوی مردم را دارد، حاکم شرع، دادرس، رواکنندۀ حاجت
قاضی فلک (چرخ): در علم نجوم کنایه از ستارۀ مشتری
قاضی
فرهنگ فارسی عمید

قواضب

قواضب
قاضب ها، تیغهای بران، شمشیرهای تیز و برّان، صارِم ها، شَمشیرِ آبدارها، جُوهَردارها، حُسام ها، جُرازها، شَربَتِ اَلماس ها، صَمصام ها، غُفج ها، جمعِ واژۀ قاضب
قواضب
فرهنگ فارسی عمید