جدول جو
جدول جو

معنی ناصابر - جستجوی لغت در جدول جو

ناصابر
(بِ)
ناشکیبا. بی صبر. بی تحمل. (ناظم الاطباء). نابردبار. که صبر و شکیب ندارد. بی شکیب
لغت نامه دهخدا
ناصابر
ناشکیبا بی صبرناشکیبامقابل صابر
تصویری از ناصابر
تصویر ناصابر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناصواب
تصویر ناصواب
ناراست، نادرست، ناحق، ناروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور، اتاقکی در بعضی از ساختمان های چندطبقه که به وسیلۀ برق کار می کند و برای جابجا کردن افراد و حمل بار در طبقات مختلف استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
آنکه سخنی را باور نکند، آنچه درخور باور کردن نباشد، غیر قابل قبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقابل
تصویر ناقابل
اندک، حقیر، آنکه لیاقت ندارد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
نمک. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به ابوصابر شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
به بالا برنده. حمل کننده بسوی بالا. صعوددهنده. صاعدکننده، اسب پالانی بارکش. (ناظم الاطباء) ، اسب ناورد. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 65 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 5 هزارگزی جنوب لاله زار واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 650 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بی اعتماد. چیزی که لایق باور کردن نباشد. (ناظم الاطباء). باورنکردنی. غیرقابل قبول:
بلی هرچه ناباورش یافتم
ز تمکین او روی برتافتم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شارل فرانسوا. نام نقاش فرانسوی متولد در نیم بسال 1819 و متوفی بسال 1901 م
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا که بوسیلۀ تنگۀ مسین از سیسیل جدا میشود، و 2000000 تن سکنه دارد، کوهستانی و جنگلی و زلزله خیز است و در آن به سال 1783 زلزله ای رخ داد و جهل هزار تن هلاک شدند
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج، در 12 هزارگزی جنوب غرب روانسر و کنار راه سنجابی به جوانرود ودر دشت سردسیر قرار دارد، آبش از رود خانه دولت آبادو محصولش غلات و دیم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد و در تابستان با اتومبیل میتوان رفت، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 450)
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ)
بی تاب شدن. بی تابی کردن. جزع و فزع کردن. اضطراب و قلق نمودن:
هر زمان دزد اندرافتد کلبه را غارت کند
مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود.
منوچهری.
رجوع به ناصابر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ تَ)
بی صبری کردن. ناشکیبائی نمودن
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بی صبری. بی قراری. بی حوصلگی. بیتابی. ناشکیبائی. ناشکیبی. عمل و صفت ناصابر
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناصالح
تصویر ناصالح
غیر امین، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایابی
تصویر نایابی
یافت نشدن، کمیابی ندرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصافی
تصویر ناصافی
کدری مصفانبودن، چرکینی ناپاکی، ناهمواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصبور
تصویر ناصبور
ناشکیبا، ناگزیر ناصابرمقابل صبور، ناگزیر مجبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصواب
تصویر ناصواب
غیر صحیح، نابجا و نادرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقابل
تصویر ناقابل
آنکه قابلیت و لیاقت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناماهر
تصویر ناماهر
ناافزار بی افزار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که میکوشد تادرآمد مردم را از بین ببرد وراه عایدی ونفع آنان را سد کند
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لایق قبول واعتماد نباشد غیرقابل قبول: بلی هرچه ناباورش یافتم زتمکین او روی برتافتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشاکر
تصویر ناشاکر
کسی که سپاسگزار نیست، کفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف بر
تصویر ناف بر
ناف بریده: (پنداری از روز ازل این دو بمهر ناف بر شده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
((بَ))
آسانسور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقابل
تصویر ناقابل
((بِ))
اندک، حقیر، آن که قابلیت و استعداد ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بر
تصویر نان بر
((بُ))
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناباور
تصویر ناباور
بی اعتقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایابی
تصویر نایابی
قحطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
نا برابر
دیکشنری اردو به فارسی