جدول جو
جدول جو

معنی ناشریون - جستجوی لغت در جدول جو

ناشریون
(شِری یو)
خاندان و احفاد ناشر بن تیم بن سملقه را ناشریون گویند و این خاندان در زبید یمن به فضل وفقه معروفند. از مشاهیر این خاندانند: 1- قاضی موفق الدین علی بن محمد بن ابی بکر الناشری، شاعر الاشراف، که به سال 739 هجری قمری در تعز وفات کرد. 2- نوادۀ او الشهاب احمد بن ابی بکر بن علی که ریاست العلم در زبید بدو منتهی شد. 3- و همچنین برادر او علی بن ابی بکر که حکمران زبید بود. 4- و پدر این دو قاضی ابوبکر که فقه را از پدر خود آموخت و به سال 772 در تعز درگذشت. 5- و ازین خاندانست قاضی ابوالفتوح عبدالله بن محمد بن عبدالله بن عمر الناشری که به سال 814 قاضی مهجم بود و در همانجا وفات یافت و او را چهار برادر بود که همه در مهجم و کدراء به کار خطابه و تدریس مشغول بودند. 6- و هم ازین خاندان است فقیه پرهیزگار ابراهیم الناشری که در کدراء به سال 817 درگذشت. 7- و علی بن محمد بن اسماعیل الناشری، شاعر و فقیه، متوفی به سال 812 در حرض. 8- و امام محمد بن عبدالله بن عمر الناشری. 9- وعثمان بن عمر بن ابی بکر الناشری، مکنی به ابوبکر که کتابی به نام ’البستان الزاهر فی طبقات علماء بنی ناشر’ تألیف کرده است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 307)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مازریون
تصویر مازریون
درختچه ای خودرو و زینتی، با پوست قهوه ایی رنگ، میوۀ گرد و قرمز و دانه های گلابی شکل، کانیرو، خامالا، خامالاون، خامالیون، خاماون، خامالیوس
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ویروسی در دو غدۀ بناگوشی که زیر مجرای شنوایی قرار دارد تولید می شود و موجب آماس و التهاب آن ها می گردد، بناگوشک
فرهنگ فارسی عمید
مقابل شیرین. تلخ. که شیرین نیست، سمج. سمیج. (دهار) : جگرها خون می شد که اگر این ناشیرین تا وقت غلا در کرمان بماند چه منصوبه های ظلم فرومی چیند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 21) ، ناپسند. ناموافق. زشت. قبیح. ناخوش. نامناسب. نادلنشین: و وی را (حسنک را مواجر خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد عامۀ مردم وی را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ ری یو)
جمع واژۀ بشری در حال رفع منسوب به بشر. رجوع به بشر شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ ری یو)
جمع واژۀ بشری در حال رفع.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از قریه های بخارا یا محله ای است از آنجا. (انساب سمعانی) (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عصارۀ قثاءالحمار است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
نیاوریدن. نیاوردن. ناآوردن. مقابل آوریدن. رجوع به آوریدن و آوردن شود:
توآن کسی که ترا مثل نافرید ایزد
تو آن کسی که ترا شبه ناورید اختر.
انوری
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
افشاندن. نثار کردن. بخشش دادن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). شاید مصحف نثاریدن باشد
لغت نامه دهخدا
(گِ)
که گریان نیست. که نمی گرید. مقابل گریان
لغت نامه دهخدا
(کَیْءْ)
مخفف نیافریدن. مقابل آفریدن:
نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان.
منوچهری.
طبل را کی سود دارد ولوله
چون به اول نافریدندش دوال.
انوری.
شیر بی دم و سر و اشکم که دید
این چنین شیری خدا هم نافرید.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نشنیدن. مقابل شنیدن. رجوع به شنیدن شود:
آسود زمانی از دویدن
وز گفتن و هیچ ناشنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل غریدن. رجوع به غریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
چرا نکردن. چیزی نخوردن. لب از خوردن بستن. بر اثر فقر یا نقاهت غذا نخوردن:
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به لغت یونانی چیزی است که آن را به عربی خصی الثعلب و خصیهالثعلب گویند، قوت باه دهد. (برهان) (آنندراج). خصی الثعلب. (الفاظ الادویه). مأخوذ از یونانی، خصیهالثعلب. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه). ذوثلاثه ورقات. رجوع به ساطوریون و سوفطیون شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دارویی است برای استسقای زقی، مجرب است. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دوایی است مجرب از برای دفع استسقا و آن دو نوع می باشد: سفید و سیاه. سفید آن را اشخیص و سیاه آن را هفت برگ خوانند و آن از برگ زیتون کوچکتر است و از برگ مورد بزرگتر و به زردی مایل. و بعضی گویند مازریون مورد زرد است و آن نوعی از مورد باشد و به عربی زیتون الارض خوانندش گرم و خشک است درچهارم و یک قسم از آن زهر قاتل است و آن را به عربی حب الضراط گویند و بعضی گفته اند چوب درخت بلوط است چه رمادالمازریون خاکستر چوب بلوط است. (برهان). گیاهی است که به جهت قبض و استسقا نافع است. (آنندراج). نام گیاهی دوایی. (ناظم الاطباء). معرب آن معزرون. (حاشیۀ برهان چ معین). از جمله نباتهاست که آنرا شیر باشد و هر نباتی که آن راشیر است به تازی یتوع گویند و مازریون دو نوع است یکی بزرگ برگ تر است و یکی خردبرگ تر. آنچه بزرگ برگ تر است رقیق تر است و آنچه خرد برگ تر است غلیظتر است و نوعی است که به سیاهی زند و آن زهر قاتل است و بهترین آن است که برگ او همچون برگ زیتون است و لطیف تر است وآنکه برگ او خرد است و جعد است بدبو بود. و درخت بزرگ برگ دیگر و درخت خردبرگ دیگر و چنان نیست که گروهی گمان برده اند که هر دو از یک درخت است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو درم سنگ آن زهر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). هفت بلک. (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). گیاهی از یتوعات و آن بر دو گونه است مازریون صغیر و مازریون کبیر و در طب به کار است. نوعی از آن خانق النمر است که سم باشد. اداد الوادی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گیاهی است از ردۀ دولپه ای های پیوسته گلبرگ که سر دستۀ تیره مازریون می باشد. این گیاه به صورت درختچه ای است که به عنوان زینت هم در باغچه ها کشت می شود. ارتفاع آن بین 0/5 تا یک متر است و برگ هایش پس از ظهور گلها می رویند. برگهای مازریون تقریباً بدون دمبرگ و بیضوی و نوک تیز است. گلهایش قرمز و گاهی صورتی مایل به سفید و بسیار زیبا و دارای بویی قوی است. میوه اش آبدار و بیضوی و ابتدا سبزرنگ است ولی پس از رسیدن قرمز رنگ می شود. پوست این گیاه ایجاد سوزش و تحریک برروی انساج بدن می کند و به عنوان تاول آور پوست مصرف می گردد. در اکثر نقاط شمالی ایران این گیاه می روید. هفت برگ. مشت رو. خالاما. خامالیوس. کانی رو. ماذریون. خامالا. خامالاآ. خامالاون. زیتون الارض. خامالیون. تابمک. خضرا. خمالیه. خامالایه. دانه های این گیاه به نام حب الضراط معروفند. (فرهنگ فارسی معین). این درختک خرددر جنگلهای طوالش (دینوچال) و کلار دشت دیده شده است. (گااوبا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.
مخلدی (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ور به درویشی زکاتت داد باید یک درم
طبع را از ناخوشی چون ماز و مازریون کنی.
ناصرخسرو (از فرهنگ رشیدی ذیل ماز).
- مازریون العریض، نوعی از مازریون با برگهای پهن. و رجوع به ذافنوبداس و ذافنی ویداس و ذافنبداس شود.
- مازریون کوهی، یکی از گونه های مازریون است که آن را بقله و ذافنوبداس نیز گویند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یو)
جمع واژۀ اندری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام گلی است. (آنندراج). شاید صورتی از آذریون باشد
لغت نامه دهخدا
(طِ)
یونانی خصیه الثعلب است. (مخزن الادویه). خصی الثعلب. (منتهی الارب). گیاه ثعلب. گیاهی است از تیره ثعلب که بعضی از انواع آن دارای برگهایی شبیه برگهای زیتون است. رجوع به ساطریون و برهان قاطع، ذیل ساطریون شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
دارویی است. برای استسقا و قی مجرب است. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 403). نام گیاهی داروئی. (ناظم الاطباء). درختی است شیردار بقدر درخت سماق و سه قسم. (حاشیۀ الابنیه چ بهمنیار ص 324) : ماذریون را انواع است. و بهترین آن بود که برگش بزرگ و تنک بود و اما آنکه برگش خرد و ستبر بود یا تنک و دراز یا جعد بود بد باشد و قوتش چون قوت شبرم است بل قویتر از او. (از الابنیه چ مرحوم بهمنیار ص 324). و صمغ ماذریون فربیون است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ور بدرویشی زکاتت داد باید یک درم
طبع را از ناخوشی چون مار و ماذریون کنی.
ناصرخسرو (دیوان ص 405).
بطعم شکر بودم بطبع ماذریون
چنان شدم که ندانم ترانگبین از ماز.
مجلدی.
رجوع به الابنیه چ بهمنیار ص 324 و فربیون و مازریون شود
لغت نامه دهخدا
جمع ناشر، پراگنشگران پراکنندگان جمع ناشر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوریون
تصویر اوریون
فرانسوی گوش گولی از بیماری ها (گویش گیلکی) خشج هم آوای رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرین
تصویر فاشرین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده بی نطق و بیان را (سنائی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسیون
تصویر ناسیون
فرانسوی سرتک (جنس)، برشان (امت)، زانیچ (ملت)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناظر، کار گزاران ابیشگان ویناگران جمع ناظر. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاشمیون
تصویر هاشمیون
جمع هاشمی درحالت رفعی (در فارسی مراعا این قاعده رانکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تلخ آن چرخ ناشیرین لقب ازدست بوست کرده لب شیرین تر ازاشک طرب کز چشم بینا ریخته. (خاقانی. سج. 3) مقابل شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماذریون
تصویر ماذریون
بنگرید به مازریون
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مازریون معذریون: ماذریون: لاتینی فارسی گشته هفت برگ تابمک از گیاهان گیاهی است از رده دو لپه ییهای پیوسته گلبرگ که سردسته تیره خاصی بنام تیره مازریون میباشد. این گیاه بصورت درختچه ایست که بعنوان زینت هم در باغچه ها کشت میشود. ارتفاع آن بین 5، 0 تا یک متر است و برگهایش پس از ظهرو کلها میرویند. برگهای مازریون تقریبا بدون دمبرگ و بیضوی و نوک تیز است. گلهایش قرمز و گاهی صورتی مایل به سفیدو بسیار زیبا و دارای بویی قویی است. میوه اشظبدار و بیضوی و ابتدا سبز رنگ است ولی پس از رسیدن قرمز رنگ میشود. پوست این گیاه ایجاد سوزش و تحریک بر روی انساج بدن میکند و بعنوان تاول آور پوست مصرف میگردد. در اکثر نقاط شمالی ایران این گیاه میروید هفت برگ مشت رو خالاما خامالیوس کانی رو زیتون الارض ماذریون خامالا خامالاآ خامالاون خامالیون تابمک خضرا خمالیه خامالایه معین زیتون الارض. توضیح دانه های این گیاه بنام حب الضراط معروفند. یا مازریون کوهی. یکیاز گونه های مازریون است که آنرا بقله و ذاقنوبداس نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته جرموج (ثعلب) سگ انگور (ثعلب) خصی الثعلب خصیصه الثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشریون
تصویر قشریون
جمع قشری، پوسته نگران، برون نگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مازریون
تصویر مازریون
((زَ))
ماذریون، درختچه ای است شیره دار شبیه به درخت سماق، یک نوع از آن برگ های سفید و بزرگ دارد که مسهل است
فرهنگ فارسی معین
بینندگان
دیکشنری اردو به فارسی