جدول جو
جدول جو

معنی ناشدن - جستجوی لغت در جدول جو

ناشدن
(کَ)
نشدن. مقابل شدن. رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاشدن
تصویر شاشدن
شاشیدن، میزیدن، چامیدن، شاریدن، شاش زدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، گمیزیدن، گمیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشدنی
تصویر ناشدنی
محال، غیر ممکن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ)
ناشکننده. نشکن. که نمی شکند. رجوع به نشکن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ شُ دَ)
غیرقابل اصلاح. اصلاح ناپذیر، شتر گرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتر گرگین و پرخارش. (آنندراج). جمل اجرب. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناشدن. مقابل شدن. رجوع به شدن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
طالب. (معجم متن اللغه). منادی کننده. طلب کننده. (فرهنگ نظام). او را ناشد نامند به خاطر برداشتن آواز در طلب چیزی. (از المنجد) ، شناساننده. (فرهنگ نظام) (از معجم متن اللغه). معرف. (المنجد) ، سوگندخورنده. (فرهنگ نظام). رجوع به نشاد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کنستانس کارولین (1858- 1881 میلادی). شاعرۀ انگلیسی است
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
باز شدن. مفتوح و گشاده شدن. از هم باز شدن: انجبا، واشدن عمامه. (زوزنی). تفکیک از هم. واز شدن. (زوزنی) ، پراکنده شدن. (ناظم الاطباء) : انقشاط و تقشط، پراکنده و واشدن ابر از هوا. انعقاق، واشدن و بازماندن ابر. (منتهی الارب) ، روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، از حجاب برآمدن. (آنندراج) ، ناپدید شدن. غایب گشتن. بر طرف شدن. (ناظم الاطباء) : انجلاء، واشدن غم و ابر و آنچه بدان ماند. انسراء، واشدن غم. (تاج المصادر بیهقی). تسلی، واشدن اندوه و تاریکی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تقشع، واشدن میغ. انقشاع، واشدن میغ. افشاع، واشدن میغ. انظام، واشدن میغ. اقهام، واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی) :
آنچه دولت خوانیش برق نگاهی بیش نیست
اعتبارات جهان تا دیده ای وامی شود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، جدا شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منفصل گشتن. (ناظم الاطباء) :
بی ضیافت ز خلق وانشود
نیش ناخورده آشنانشود.
یحیی شیرازی (از آنندراج).
، بند آمدن: اشجذالمطر، واشد باران سپس پیوسته و بسیار بارید. (منتهی الارب) ، دست برداشتن. جدا شدن: امیر انکار میکرد و از من وانمیشد که تو هم سخنی بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 495) ، از تکلیف برآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، شکفته شدن. باز شدن. از غنچه برآمدن. خندیدن:
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
از هر طرف هزار گل فتح واشود.
خاقانی.
صد خنده بلبل از گل تصویر درکشید
آن غنچه لب هنوز به من وانمیشود.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوشیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامدن. ناآمدن. مقابل آمدن. رجوع به آمدن شود:
کان در نظر رای تو نامد زحقیری
آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد.
انوری.
ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.
نظامی.
در این آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.
نظامی.
سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید.
نظامی.
گرچه بود از عشق جانم پرسخن
یک زبان نامد زبانم کارگر.
عطار.
نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟
عطار.
شرمت نامد از آن وجودی
کآن را به نفس نفس قیام است.
عطار.
گفت من از خودنمائی نامدم
جز به خواری و گدائی نامدم.
مولوی.
کشته گردید از بنی طی چند مرد
یک دل از اهل دلی نامد به درد.
صهبا
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ ناشد درحالت رفعی. کسانی که به آواز بلند شتر گم شده را جویند و آن را یابند و به صاحبش رسانند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
نشده. انجام نایافته، نرفته. مقابل شده. رجوع به شده شود:
ای در جوال عشوه علی وار ناشده
از حرص دانگانه به گفتار روزگار.
انوری
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ ظَ)
نچیدن. مقابل چدن. رجوع به چدن و چیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاژدن. مقابل آژدن
لغت نامه دهخدا
(مَءْ گِ رِ تَ)
مخفف شاشیدن است که بول کردن باشد. (برهان). رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
ناشو. غیرممکن. (آنندراج) (از فرهنگ فرنگ). محال. ناممکن. چیزی که مقدر نشده باشد. (ناظم الاطباء). ممتنع. نشدنی. ناممکن. مستحیل:
اینهاشدنی است آنچه آن ناشدنیست
آن است که من ترا فراموش کنم.
فروغی بسطامی.
، مقابل شدنی، به معنی رفتنی. رجوع به شدن و شدنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشدن
تصویر واشدن
مفتوح و گشاده شدن، باز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشدن
تصویر نوشدن
تازه گردیدن: (اما آنکه هر چه نوشود با متغیر و را سببی باید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشدن
تصویر شاشدن
شاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشد
تصویر ناشد
خواهنده، شناساننده
فرهنگ لغت هوشیار
برخاستن: باو نگفته از آنجا پاشو اینجا بنشین، پاشدن از خانه ای (منزلی)، تخلیه کردن آن و سکونت در خانه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشدنی
تصویر ناشدنی
غیرممکن، ناممکن، نشدنی، مستحیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشدن
تصویر واشدن
((شُ دَ))
باز شدن، شکفته شدن، پراکنده شدن، برطرف شدن، جدا شدن، بند آمدن، دست برداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناشدنی
تصویر ناشدنی
غیر ممکن، غیرممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
محال، ممتنع، ناممکن، نامیسور
متضاد: شدنی، ممکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پایان ناپذیر
متضاد: تمام شدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد